006. خرید 2
دیروز برنامه ریزی کرده بودم واسه خرید {دلم خرید میخواست}
صبح زود بیدار شدم و کارامو کردم
با داداش کوچیکه رفتم بیرون کلی پیاده راه رفتم
چیزی نزدیک 3-4کیلومتر 12به بعد رسیدم خونه
چیز خاصی هم نخریدم {یه سری وسایل شیرینی پزی ...همین}
ناهار رو اماده کردیم و خوردیم مامان قصد خرید داشت من هم همراش رفتم
{اخه بدجوری کفش جدیده رو میخواستم} 2نشده زدیم بیرون و 4به بعد برگشتیم .
کفش هم خریدم میداد 42 با تخفیف شد 37 تومن
{کفش قبلیه رو 33گرفتم} این هم عکسش ...کلیک
{فک کنم پاشنه اش 10سانتی باشه خدا کنه نیمه گمشده من قدش بلند باشه
اصلا خوشم نمیاد با پوشیدن این کفشا قدم از اون بلندتر بشه :D}
وقتی برگشتیم خونه بابا و عمو خونه بودن مامان ازم خواست حلوا بپزم
{خیرات واسه اموات }
منم پختم بابا همون موقع قصد رفتن به نمایشگاه رو داشت واسه خرید آجیل و مواد غذایی
منو هم با خودش برم {البته بیشتر واسه کمک کردن }
تو نمایشگاه کلی چرخیدیم و خرید کردیم
{دستام زیر اون همه خرید و .....حسابی درد گرفته بود
فقط خداخدا میکردم زودتری تموم بشه }
8شب تموم شد و برگشتیم خونه شب هم که عمو و زن عمو خونمون بودن
و تا نصفه شب استراحت نداشتم
امروز هم از صبح افتادم تو کار شیرینی پزی...
خسته ام ولی هستم....
+دلم خرید میخواست ولی نه دیگه یه روز کامل از خستگی پوکیدم...
تا من باشم دیگه هوس خرید رفتن نکنم....
+واسه جواب آزمون هم رفتم حدسم درست بود گاوم مرده
اخه از 100نمره 33گرفتم {واقعا خسته نباشم}