031. قاتل ....
از وقتی یادمه وخیلی کوچیک بودم داداشام منو جوجه صدا میکردن {جوجه جیک جیک جوجو}
الا هم که بزرگ شدیم هنوز هم واسشون همون جوجه ام
ولی چند روزیه بجز جوجه لقب دیگه ای هم گرفتم
قاتل جوجه
یادمه پارسال داش کوچیکه 3تا جوجه خرید گذاشتشون تو کارتن جا کفش
هوا سرد بود واسه همین می آوردشون تو خونه یه روز آفتابی کارتنشونو گذاشتم
تو حیاط هواخوری درشونو هم نیمه باز گذاشتم یکیشون شیطون بودو سرشو آورده بود بیرون
منم تا حواسم نبود گربه اومد کلشو گرفت و رفت
شب بعد یکی دیگشون که تو اتاق من بود خیلی جیک جیک می کرد
منم نمیدونم از کجا اعصابم خراب بود سر اون خالیش کردم
با کنترل تی وی محکم زدم تو سرش 1ساعت بعد مرد...
سومی هم چند روز بعد مرد {باور کنید من کاریش نکردم }
داش کوچیکه مرگ هر 3تارو انداخت گردن من حتی میگفت آخری از تنهایی دق کرده
{دروغ نمیگفتا اون چند روز خیلی جیک جیک میکرد و بیقرار بود}
واما جوجه های خوشگل خودم این
{واقعا از گفتنش خجالت میکشم اما چه میشه کرد باید اعتراف کرد}
چند روز پیش جوجه هامو بردم هواخوری گذاشتمشون تو یه جعبه فیبری
دور جعبه ورق فویل کشیده شده {از داخل } ویه لامپ توش بود
که واسه گرم نگه داشتن جعبه استفاده میشد {تو شبا که سرده }
و دماسنجی که باهاش دما رو کنترل می کردم
بالای در جعبه شیشه کار شده تا داخل جعبه دیده بشه
همون صبح که گذاشتمشون تو حیاط لامپ رو روشن کردم و درشونو بستم و اومدم خونه .....
{اومدم پا نت}
والا دیگه بقیه اش گفتن نداره.....
ظهر رفتم تو حیاط در واقع کامل فراموش کرده بودم جوجه هارو
تازه فهمیدم چه گندی زدم دمای جعبه چیزی بالای 50درجه بود
{دماسنج فقط 50تاشو نشون داد بیشتر از 50عدد نداشت}
لامپ خودش گرمای زیادی تولید میکرد فویل دما رو بالاتر می برد
و نور خورشید که از تو شیشه داخل میتابید ......
بیچاره ها حتی فرصت نکرده بودن چشاشونو ببندن همونطور از گرما خشک شده بودن
+ داداشام دیگه جوجه جوجه کُش صدام میزنن.......