045. خواب
سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۴۲ ق.ظ
امشب مهمونی بودم دایی مامان با خانمش از مکه اومدن مراسمشون امشب بود
غذای امشب خوشمزه بود ولی کم بود حداقل واسه من که کم بود
سیر نشدم....
دیروز صبح با مامان رفتم خونه دایی {دایی و خانمش اصرار کردن بریم}
تا عصر موندیم یه سری کار بود که کمکشون انجامیدیم {انجام دادیم}
فردا صبح باید برم اتحادیه قرار بود چهاردهم یا پونزدهم برم واسه ثبت نام آزمون فنی حرفه ای
حافظه واسم نمونده همش یادم میره کاش دیر نشده باشه
{دروغ گفتم آمادگی امتحانو ندارم کاش دیر شده باشه بیفته ماه دیگه}
دلم یه خواب طولانی و بلند میخواد تو یه اتاق تاریک با یه کولر گازی روشن که هوای اتاق رو
حسابی سرد کنه یه پتو بندازم رو خودم و تخت بخوابم بدون هیچ سر و صدایی}
چند روزه کارم زیاد بود خواب درست و حسابی نداشتم....
+خسته ام ولی هنوز هستم....
۹۳/۰۲/۱۶