046. آش خورون
چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۴:۲۲ ب.ظ
آخه چرا من؟؟؟دیگه اشکام بند نمیاد چشام داره از شدت گریه می سوزه
ای بابا دستمالا هم که تموم شدن ...
کسی دستمال نداره مماخ دارم....{آیکون گریه با مماخ بالا کشوندن}
چرا تمام کارای سخت دنیا رو به من میدن و.......{آیکون کولی بازی }
اسباب گریه و بعد از دقایقی نتیجه کار... {یاد فیروزه ای افتادم }
مراسم آش خورون داشتیم مامان یه قابلمه بزرگ آش درست کرده
من هم که بزرگترین کار ممکنه رو انجام دادم پیاز و نعنا داغ....:D
هر وقت آش داریم یاد 2نفر می افتم یکی حاجی یکی مهندس آرش {از بس آشخورن}
آش با پیاز داغ فراون می چسبه بنده هم که دیگه.....
بعد اتمام آش دیدم یه چند قاشقی از پیاز داغا مونده که ملتمسانه بهم نگاه می کردن
منم که دل رحم ...دلم نیومده دست رد به سینشون بزنم با اندکی نون خورده شدن....
۹۳/۰۲/۱۷