055.سرکاری
یه شب کنار داداش نشسته بودم گوشیش هی زنگ میخورد داداش برمی داشت ولی حرف نمیزد
کسی که پشت خط بود هم اصلا حرف نمیزد {شماره ناشناس بود} واسه بار 5-6 زنگ زد داداش
گوشیشو داد دست من و گفت بگیر ته خطی بردار یه الو بگو ببین طرف دختره یا پسر
منم گوشی رو برداشتم:بله بفرمایید
صدا یه پسر اومد: الو سلام
گوشی رو سریع قطع کردم و دادمش دست داداش
+یه پسر بود
-خب دیگه بقیه اش با خودم
داداش جواب تلفنشو نداد شروع کرد به اس دادن داداش دومی هم سرکارش گذاشت
این پسره خنگ احمق تا 3ماه اس میداد و واسه داداشم لاو می ترکوند
بعد جالبه به داداشم می گفت سوگلی...
این سوگلی {طبق دروغای داداش}تو یه خانواده شلوغ زندگی می کرد که فقط خونشون2تا اتاق
3در4 داشت واسه همین هم نمیتونست تلفنی حرف بزنه پسره هم تو اون 3ماه فقط یکی دوبار گیر
داده بود که صدای سوگلی رو بشنوه
داداش میگفت یبار که پیله کرده گوشی رو دادم رفیقم صداشو دخترونه کرده و باهاش حرف زده ما
هم کلی بهش خندیدیم جالبه پسره خفن قصد ازدواج داشت اینقد التماس می کرد بیاد سوگلی رو
ببینه با اینکه اون سر کشور زندگی میکرد و از دو شهر متفاوت بودن...
پسره واسه سوگلیش یه روز درمیون شارژ می فرستاد گاهی هم هر روز داداش روزی 2بار باهاش
دعوا راه مینداخت و بهم میزد اون هم میگفت از سگ کمتره اگه باهاش آشتی کنه نیم ساعت بعد
اینقد التماس می کرد تا جواب اسشو بده{حالا نمیدونست طرف پسره و اونو اسکول کرده داداش
هم ماجراشونو تعریف می کرد و میخندید}خلاصه داداش به یه بدبختی دست به سرش کرد
چند روز پیش بعد از 6ماه اس داده که شمارتو گم کرده بودم سوگلی من دلت واست تنگ شده و..
داداش گوشی رو برداشت و گفت آقا مزاحم نشو این خط واگذار شده
بیچاره پسره پنچر شد {اگه میدونست تمام این مدت داداشم داره سرکارش میذاره خودشو می کشت}
+فک نمیکردم یه پسر اینقد بی ظرفیت باشه که با یه بله بفرمایید اینطوری سرکار بره...
البته بنده مدتها عذاب وجدان داشتم و به داداش می گفتم گناه داره سربه سرش نذار
داداش می گفت خوبش می کنم حقشه می گفت خیلی بی تربیت و بی حیاست...
+زنگ خور گوشیم خیلی هم خوشگله...
نمیدونم باید چنین ادم هایی که ایجاد مزاحمت میکنن رو چکار کرد شاید کار داداشت خیلی هم خوب بوده اما .....