062. اعتقاد
دیشب بهش اس میدادم انگار تو این دنیا نبود من یه چیز می پرسیدم اون یه چیز دیگه می گفت
+:ته خطی
-:جانم
+:دلم گرفته
-:چرا
+:نمیدونم ...دلم گریه میخواد
-:گریه کنی من ..........
+:دعا کن خدا تنهام نذاره
-:خدا هیچکسو تنها نمیذاره
+:کاش خدا نظر کنه
-:خدا همیشه به بنده هاش نظر داره ما گاهی حسش نمیکنیم
+:دلم گریه میخواد
-:حرف دلتو بزن بذار آروم بشی
+:تو آرومم کن
-:میخوام ولی تا دلیلشو نگی نمیتونم
+کاش بشم همون .....که به همه چی اعتقاد داشت
-:الا نداری؟
+:نه
-:به نظر من که داری هرچند کم ولی داری
+:دلم نمیلرزه
-:از چی؟
+:از اسماشون
-:خب ممکنه گاهی دلت نلرزه ...به وجودشون اعتقاد داری؟؟به پاکیشون؟؟
+:نمیدونم
-:یادته قبل عید می گفت دلت هوس زیارت کرده؟
+:اهوم
-:اگه اعتقاد نداشتی دلت هوس رفتن نمی کرد
نمازتو می خونی؟؟
+:نه :S
-:چرا تو که از خوندنش خوشحال بودی و....
+:اهوم
-:......اگه تو اعتقاد نداشتی الا اینطوری نمیشدی ببین همینکه دلت گرفته و اشکت میاد همه اش
نشونست خدا فراموشت نکرده خدا هیچکدوم از بنده هاشو فراموش نمی کنه حتی منو منی که
غرق گناهم چه برسه به تو
+:من بیشترم
-:کی گفته فقط خدا میدونه و بس منم کم گناهکار نیستم ولی به مهربونیش اعتماد دارم به
بزرگیش به عظمتش ته دلتو نگاه کن تو داری؟؟
+:چی
-:به بزرگیش و بخشندگیش اعتماد داری؟؟
.................................
................................
تا 2/5 شب باهاش حرف زدم اینقد که خوابش برد ...
نمیدونم چقد حرفام واسش مفید بود اصلا نمیدونم بهش کمکی کرد یا نه اما تو اون موقعیت چیز
زیادی تو ذهنم نمیومد...
+کسی کتابی واسه اینطور موقعیتا سراغ داره اگه PDF باشه چه بهتر ...