78. خرید
با مامان و بابا رفتیم خارج از شهر باقلا بخریم از کنار کلی باغ گذشتیم زرد آلو و آلو و....
بابا از یه آقایی که تو یه باغ میوه می چید آدرس گرفت ..بعد از آدرس گرفتن به بابا گفت
تو ماشین ظرف دارید بابا گفت نه ...به یه خانما که اونطرفش بود اشاره داد
سطلی که دستشه رو بهش داد سطل میوه رو داد به بابا ....
بابا پرسید میوه فروشی هم دارن؟؟
آقاهه گفت نه اجازه فروش نداریم مال حاجیه اینا حلالتون
سطل میوه رو خالی کردم رو صندلی کنار حودم وسوسه بر انگیز بودن
منی که وسواسم و میوه نشسته نمیخورم کلی زردآلو نشسته خوردم خیلی خوشمزه بودن...
رفتیم مزرعه باقلا خریدیم منم کمی باقلا چیدم خوردم :D
حالا یکی نبود بگه اخه آدم عاقل با کفش 5سانت میره تو مزرعه {پاهام درد گرفته بود...
بعد اون هم رفتیم سبزی فروشی {یه مزرعه همون خارج شهر بود دیگه}
.ااای بوی سبزیش آدمو مست می کرد ....
+ فک نکنم کسی از من تنبل تر تو پست گذاشتن باشه {این مال 2هفته پیشه }:D