090. شیرینی تولد
عصر پا نت بودم داداش بزرگه اومده میگه ته خطی تا یه ربع دیگه آماده باش میخوام ببرمت یه جایی
منو نمیگید هول کردم هر چی می گفتم کجا جواب نمیداد اصن استرس گرفتم حسابی
تو راه ازش اصن نپرسیدم کجا میخوای ببریم تا اینکه خودش گفت: 2تا از خانمای همکار ازش
شیرینی تولدشو خواستن امروز قراره بهشون شیرینی بده منم برد با خودش
داداش بستنی زعفرونی سنتی گرفت با 6 برش بزرگ کیک قهوه و خامه ...
رفتیم تو پارک نشستیم و خوردیم بسیار چسبید طعم قهوه رو همیشه تو کیک و شکلاتا دوس دارم...
این 3 نفر {داداش و اون خانما} اینقد درباره رئیس و معاون و همکار و.....حرف زدن که مخم پوکید
2/5 ساعت تمام حالا منم هی نیگاشون می کنم و لبخند می زنم اونا هم دارن از درگیری
که بین همکارا پیش اومده میحرفن منم که نفهمیدم ماجرا چیه رسمن درخت بودم اون وسط...
اصن اعصاب واسم نذاشتن هر چی خوردم کوفتم شد ...
----------------------------------------------
از فردا ماه رمضون شروع میشه دوستان جدیدا آخوندای محترم لر یه فتوا دادن :
"از اونجایی که ما همه تو این دنیا مسافریم و روزه بر مسافر واجب نیست..پس نیازی نیست روزه بگیرید"
و از اونجایی که ما لرا به شدت مقید هستیم و ارادت خاصی به آخوندامون داریم
پس در نتیجه به فتواشون عمل می کنیم
"ماه رمضون مبارک"
-----------------------------------------------
بچه ها اینو نیگا کنید مال یکی از داییامه
{البته هرچی تست کردم دیدم این خوش دست تره}