104. آش رشته
از ختم قران برمی گشتیم آش رشته نذری بهمون دادن یه قابلمه کوچیک با یه کاسه جدا
قابلمه دست مامان بود و منم کاسه رو گرفتم تو دست و راه افتادیم بیایم خونه
از خیابون رد میشدم یه ماشین اونطرف خیابون نگه داشت وقتی رسیدم اونطرف خیابون
پسره {راننده} دنده عقب گرفت و جلو پام نگه داشت {یه پیرمرد هم کنارش بود فک کنم باباش بود}
راننده :ببخشید خانم آش رشته از کجا خریدی؟؟
من : نخریدم نذریه
راننده: ببخشید مرسی ازتون
من: بفرمایید {کاسه رو گرفتم طرفش}
مامان همزمان گفت همینو ببرین و....
منم یبار دیگه تعارفش کردم ...
راننده : نه دیگه مرسی ببخشید
بیچاره خجالت کشید از قیافش معلوم بود
بعد هم راه افتاد و رفت کمی جلوتر نگه داشت ....
چند متر جلوتر مامان میگه : اخ دیدی ؟؟کاش اون کاسه آش رو میدادیم بهشون
من :خو نبرد ما که میخواستیم بدیم
مامان: اخ کاش آش میدادیم بهشون
من : میخوای بدو بدو برم دنبالشون کاسه رو بدم بهشون و بیام
مامان : D
دیگه نزدیک خونه بودیم خانمه از کنارمون رد شد بو آش رشته هم میومد
مامان : نچ مدیونی مردم اومد گردنمون بوش کوچه رو ورداشته
من : اهوم میخواستی از زن دایی نگیری تازه پسره و باباشو چی بیچاره ها فک کنم هوس کرده بودن
مامان که انگار باز یادش افتاده بود : اخ اخ کاش اون کاسه آش تو دست تو رو میدادیم بهشون
من : خو نبردن تقصیر ما چیه
مامان: مدیونیشون گردنمون نیاد
من : ای بابا میخوای برم بگردم پیداش کنم بزور آش رو بدم بهش و............
مامان: :D
اومدیم خونه واسه بابا تعریف کردیم بعد یجوری منو نیگا می کنه و میگه : اخ خوب اون کاسه دستتو میدادی بهشون
من : ای بابا پدر من خو نبرد
بابا : ولی کاش میدادی ببره
من : واااای میخواید برم کوچه پشتی رو بگردم پیداش کنم آش رو بدم بهش و.......
+ این آش دست ما شده بود فیلمی......