113. اصن تقصیر منه
صبح مامان بیدارم کرده که چقد میخوابی و از این حرفا پا شدم می بینم ساعت 8 صبحه
{انگار نه انگار که جمعه ست}
بعد برگشته میگه مرغ رو تمیز کردم برنج هم خیسوندم ناهار رو درست کن من دیگه کاری باهات ندارم میرم کتاب بخونم
میگم مامان چی درست کنم میگه هر چی میخای درست کن
چخد سخته تصمیم گیری این مامانا چی می کشن واقعن بعد کلی فک کردن تصمیم گرفتم از مرغ بپزم بذارم تو فر
مامان میگه مگه میخوا واسه شونصد نفر غذا بپزی اینقد تو آشپزخونه ای :))))
بابا و داداش دومی رفتن کوه امروز نبودن داداش بزرگه هم مسافرته
من و مامان و داداش کوچیکه بودیم اینو درست کردم
بعد مامان اومده تو آشپزخونه میگه این که کمه مرغ به اون بزرگی همینشو درست کردی؟؟
اینارو هم تو این هفته درست کردم
"کیک لیمو"
"اینم باقلوا هندی بود "اولین بار بود درست کردم
"کلوچه خرمایی"
مامان میگه همینا رو درست کردی؟میگم 7تا دیگشون تو فره هنوز
میگه زحمت کشیدی {متلک انداخت این یعنی کمه}
"اینم بامیه"
اینو هم دیشب درست کردم
"نان لایه ایی خرما"
+ من هرچی درست می کنم این مامان ما یه گیر میده اصن تقصیر منه که اینقد هنرمند شدم...بوخودا