119. ای بد نبود
دیروز با خانواده پسر عمه ها {2تا یودن } رفتیم بیرون هفت چشمه رو یادتونه ؟؟همونجا رفتیم
یه کانال آب تو سراشیبی بود واسه ناهار و نشستن بردنمون اونجا
پایین رفتن ازش سخت بود حالا اگه وسایل هم دستت باشه دیگه بدتر
10 نفر بودیم و سبد ظرفای مربوط به اون 10 نفر رو کول من بیچاره بود
چند باری نزدیک بود با کله برم پایین دره از دستم راحت بشین:D
به یه بدبختی رفتیم پایین ولی خوب بود خنک بود کباب زعفرونی زدیم و چای و.... کلی خوش گذشت
واسه بالا اومدن هم مکافات داشتیم 3تا از افراد در رفتن و اون بالا مونده بودن نیومدن کمک { تو روحشون }
کلی وسیله دستم دادن واسه بالا بردن محمد پارسا هم شده بود قوز بالا قوز دست اونو هم گرفتم کشوندم بالا
چند باری هم نزدیک بود با محمد پارسا بریم ته دره...
علی {پسر عمه -بابا محمد پارسا } پاش تو والیبال ضرب دیده بود با این حال از وسایل برد بالا
ولی نتونست محمد رو ببره منم دلم بحالش سوخت بردمش به یه بدبختی رفتیم بالا می بینم مامان محمد
تکیه زده به ماشین نیگا می کنه {تنبل واسه بردن پسرش هم نیومد} علی بهش میگه :مادمازل خانم چرا نمیای کمک
جواب میده : من کسی نیست خودمو بکشه بالا بعد بیام کمک ....ایش ایش مردم چقد تنبلن
برگشتنی کلی بوته تمشک دیدیم خوشمزه بودن...
{سراشیبیش خعلی خر بود...}
+ دیروز رسما بهم شغل شریف باربر داده بودن شانس ندارم که...
+ دیشب داداش بزرگه از سفر برگشت واسم 2کیلو لواشک آورده گذاشتم تو یخچال
از 4 طعم مختلف عاشخشم.....{کیویش خیلی خوشمزست}