128. دلم میخواست نگهش دارم
دیروز با داداش بزرگه رفتم درمانگاه سپاه واسه دیدن یه دختر {شوهر خانم دکتر معرفی کرده بود }
در ورودی برادران - خواهران بود از طرف خواهران رفتم خانمه سرش تو کمد بود پرسیدم :قضیه چیه میگردید؟
گفت :نه با چه قسمتی کار داری؟؟
+درمانگاه
- اگه سوال داری بذار آقاتون بره بپرسه شما بمون تا برگرده
+نه کار دارم خو
- پس باید چادر بپوشی
+ ههههه شوخی می کنی؟؟
- نه خانم بدون چادر نمیشه یه کارت شناسایی بده بهت چادر بدم
+ فقط گواهینامه همرامه
- همون خوبه
گواهینامه رو گرو گذاشتم و یه چادر گرفتم خانمه گفت من کار دارم میرم یجایی اگه برگشتی و من نبودم
گواهینامه ات تو این کشو گذاشتم خودت بردارش چادر رو هم بذار همینجا
چادر رو اوردم تو محوطه همونجور که غر میزدم چادر رو باز می کردم ببینم سر و تهش کجاست {چادر ملی بود}
من: ای بابا مسخرشو درآوردن انگار چه خبره عادم واس درمانگاه رفتن هم چادر می زنه و.....
داداش هم مونده بود نیگام می کرد چادر رو زدم و باهم رفتیم درمانگاه {درمانگاه چی نبمه ساخت پر از گچ و سیمان و ..}
از در ورودی رد میشدم یهو خودمو تو شیشه دیدم میگم:اااه جون من ببین چقد بهم میاد عادم کیف می کنه
این داداش ما هم هی تایید می کرد و می گفت ته خطی قدت بلندتر شده ها خوشگل شدیا بهت میادا و.....
منم هرجا که کسی نبود و خلوت بود عین این ندید بدیدا با چادر مانور میدادم
هر وقت هم کسی از دور میومد بی حرکت میموندم کسی شک نکنه
به داداش میگم خدا وکیلی باحاله خوشمان آمد
برگشتنی خانمه اونجا بود وگرنه گواهیناممو برمیداشتم و با چادر میزدم به چاک {چیه خو خیلی خوشم اومد}
عاقا من هی میخواستم به این خانمه بگم ازش خوشم اومده اینو بده به من روم نشد :(((
تو ماشین داداش میگه :ته خطی خداییش خیلی ناز شده بودی میخوام واست یه چادر ملی بگیرم
نچ نمیخوام به خودت زحمت نده
مگه نگفتی خوشت اوده ازش؟؟
عاره گفتم ولی هواش از سرم پرید بعد هم این یکی خوش دوخت بود از چادر ملیا خوشم نمیاد..:D
+ این داداش بزرگه مصممه به هر طریقی شده بنده رو چادری و سپس طلبه نماید....
پ.ن : بادم رفت بگم دختره مورد پسند واقع نشد داداشم گفت به من نمیخوره پرونده بسته شد...