137. من اومدم
وقتایی که از حالت افسردگیم میام بیرون یه کارایی می کنم مثلا میزنم
ظهر حین انجام کار سوت میزدم مامان بی اعصاب میگه
- :******* {سانسور شد}
+: واقعا که مامان
-: مگه *****{سانسور شد}
+: وا مااامااان این چه طرز حرف زدن با یکی یدونه ی خونته
اصن فک کنم خانواده موافق بیرون اومدن بنده از افسردگی نیستن شاید اینطوری بیشتر امنیت دارن
عاغا دیشب ساعاتای یک و نیم یهو یه موش تو خونه دیدم همچین گفتم ع موش که موش بدبخت فرار کرد
رفت تو آشپزخونه منم یه پشتی گذاشتم در آشپزخونه که به خیال خودم نیاد بیرون بلکه بنده با آرامش خیال بخوابم
بعد یادم افتاد آب نخوردم فلاکس آب سرد هم رو کابینت آشپزخونست رفتم رو اپن و از اون بالا کف آشپزخونه رو دید زدم
میخواستم ببینم موشه کجاست ندیدمش سریع پریدم کف آشپزخونه فلاسک رو با 2تا لیوان گذاشتم رو اپن
و از رو اپن خودمو انداختم تو هال {به نظرم امنیتش نسبت به رد شدن از رو پشتی بیشتر بود }
همین که سر خوردم برم تو رختخواب یهو موشه خودشو از رو پشتی انداخت تو هال منم بدو رفتم رو پاسیو
پدر رو از خواب بیدار کردم بعد بابا و داداش کوچیکه هم گرفتن انداختنش بیرون
دیگه وسواس فکریم عود کرده تا چند روز تو خونه که راه میرم هی زیر پام رو نیگا می کنم
یه وقت موش زیر پام نباشه {از موشا متنفرم}
ع راستی سلام خوبین شما؟؟{یادم رفت}:))))
من وقتی از افسردگی میام بیرون
اینخده حرف میزنم که همه از دستم عاصی میشن:)))