147. و من همچون یک کوزت تنها....
گیر دادنم اثر کرد {در راستای پست پایین }
پدر دیشب زنگید به دختر عموها و دعوتشون کرد + عمو و زن عمو
حساب کردیم 16 نفر مهمون واسه امشب
صبح بعد از صبحونه یه پیرهن مردونه گشاد تنم کردم و موهامو بستم بالا
مامان میگه میخا چیکار کنی ؟؟میگم گلاب به روت و رفتم ....{چیه خو ضروری بود}
مامان میخنده میگه یه دشویی رفتن اینهمه مقدمه چینی میخاد
میگم خو لابد کار مهمی اون تو داشتم که باس آماده باش می رفتم :)))
ازصبح دارم خونه تمیز می کنم و مرغ پاک می کنم و می شورم
شیشه ها و آینه ها رو برق انداختم مامان هم کل خونه و اتاقا رو جارو کرده و.......
مامان و بابا رفتن زیارت اهل قبور و بنده رو گذاشتن تا بقیه خونه رو تر تمیز کنم و دست بکار غذا بشم
یه حساب سر انگشتی کردم هزینه 3کیلو گوشت واسه کوبیده 4تا مرغ واسه خورش دوغ و نوشابه و میوه و....
فک کنم اگه بنده همون دو هفته پیش یه سر میرفتم کتاب فروشی و 10هزار میدادم یه دست کتاب
پیش انسانی می خریدم به صرفه تر بود اینطور نیست؟
خب باز خداروشکر خانواده رضایت دادن و بنده امشب کتابام میرسه دستم
مطمئنن امشب با تمام خستگیاش خوش میگذره و امیدوارم خوش بگذره
{مهمونی رفتن و مهمون اومدن رو دوس دارم}
اوه اوه دیر شد من برم به کارام برسم که الانه مامان میاد و پوستمو می کنه...
+ حالا خنده خنده دختر عمو امشب فراموش کنه و کتابارو نیاره :))))
+خیلی دلم یه خواهر میخاد حتی الامکان یه خواهر بزرگتر از خودم
{مدیونید اگه فک کنید بخاطر کارا و مهمونی امروزه}:D
+تک دختری دردسر داره...اینجا کیا تک دخترن؟؟؟