::: خط خطی :::

۲۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

کی بود به من می گفت پسرا مظلومن؟؟ کی بود واسه داش کوچیکه من دل می سوزوند؟؟

کی بود به من گفت خبیث؟؟کی بود به داش من گفت بیچاره؟؟

کی بود ها؟؟؟

عصری داش کوچیکه اومد نه گذاشت و نه برداشت یه لگد حواله بنده کرد منم بی اعصاب

واسش خط و نشون کشیدم که اگه دستم بهت برسه ال و بل......

یه نمکدون دستش بود وسط دعوا یهو پرتابش کرد طرفم و صاف اومد زد تو چش راست بنده...

دستمو گذاشتم رو چشم و افتادم رو زمین ...

مامان:چی شد؟؟؟

داداش:با نمکدون زدم تو چش دخترت

مامان:ته خطی پاشو ببینم چشت چش شده...با توام پاشو کور شدی؟؟

بلند شدم و همونطوری که دستم رو چشم بود رفتم طرف آینه

مامان هم با یه خط کش فلزی رفت به حساب داش کوچیکه برسه ..منم دل رحم

خودمو انداختم وسط و خطکش رو از دست مامان گرفتم و گفتم ببین مامان هیچیم نشده گناه داره نزنش

مامان رفت عقب نیش داداش هم باز شد...منم که دل رحم...با مشت و لگد افتادم به جونش

من:کصافد حالا درسته نذاشتم مامان بزنتت ولی خودم که دیگه باید بزنم...

خداروشکر جاش کبود نشده ولی بالای ابرو و زیر چشم شدید درد می کنه....


+ باز بیا بگو گناه داره...طفلک و ال و بل....



ته خطی ...
۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ نظر


داداش کوچیکه دراز کشیده تو اتاق داره درس میخونه همینطور که بالا سرش وایسادم بلند به مامان میگم

+حالا چه مدلی میخوای مامان؟؟...

تا حرفمو تموم می کنم ناخداگاه با پا یه ضربه آروم میزنم به پهلو داداش..

+خفه شو صد بار گفتم تو کارای من و مامان دخالت نکن

داداش:من که چیزی نگفتم

+:باز حرف زد میگم حرف نزن


------------------------------------

تو اتاق کنار داش کوچیکه نشستم مامان هم تو آشپزخونه ناهار می پزه

یهو یه شوت بلند و کشدار زدم...

{از اونجایی که مامان تو اینطور مواقع پوست از سر بنده می کنه }

خیلی سریع و بلند رو به داداش گفتم: بی شعور درستو بخون چرا شوت می زنی؟؟

+:کی من؟؟؟من اصلا شوت بلد نیستم بزنم...

مامان: بجا این کارا درستو بخون تا کتک نخوردی...

من:


داداش:


مامان:Rolling Pin


--------------------------------------------------------------


مامان چند تا شیشه ی مربا رو گذاشته میگه ته خطی بیا اینا رو ببر بذار تو یخچال طبقه پایین

میگم مامان اینا که تو دستم جا نمیشه بذار رو یه سینی تا ببرم

میگه پ با چی موندی برو سینی بیار ببرشون دیگه

سینی آوردم و مرباها رو توش چیدم 9تا شیشه بزرگ و کوچیک ....بلندشون کردم

من: ع مامان اینا خیلی سنگینن

مامان:ببرشون ...... که نمیخواد بیفته

مامانه من دارم؟؟

من دیگه حرفی ندارم...




ته خطی ...
۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۳ نظر

دیشب بهش اس میدادم انگار تو این دنیا نبود من یه چیز می پرسیدم اون یه چیز دیگه می گفت

+:ته خطی

-:جانم

+:دلم گرفته

-:چرا

+:نمیدونم ...دلم گریه میخواد

-:گریه کنی من ..........

+:دعا کن خدا تنهام نذاره

-:خدا هیچکسو تنها نمیذاره

+:کاش خدا نظر کنه

-:خدا همیشه به بنده هاش نظر داره ما گاهی حسش نمیکنیم

+:دلم گریه میخواد

-:حرف دلتو بزن بذار آروم بشی

+:تو آرومم کن

-:میخوام ولی تا دلیلشو نگی نمیتونم

+کاش بشم همون .....که به همه چی اعتقاد داشت

-:الا نداری؟

+:نه

-:به نظر من که داری هرچند کم ولی داری

+:دلم نمیلرزه

-:از چی؟

+:از اسماشون

-:خب ممکنه گاهی دلت نلرزه ...به وجودشون اعتقاد داری؟؟به پاکیشون؟؟

+:نمیدونم

-:یادته قبل عید می گفت دلت هوس زیارت کرده؟

+:اهوم

-:اگه اعتقاد نداشتی دلت هوس رفتن نمی کرد

نمازتو می خونی؟؟

+:نه :S

-:چرا تو که از خوندنش خوشحال بودی و....

+:اهوم

-:......اگه تو اعتقاد نداشتی الا اینطوری نمیشدی ببین همینکه دلت گرفته و اشکت میاد همه اش

نشونست خدا فراموشت نکرده خدا هیچکدوم از بنده هاشو فراموش نمی کنه حتی منو منی که

غرق گناهم چه برسه به تو

+:من بیشترم

-:کی گفته فقط خدا میدونه و بس منم کم گناهکار نیستم ولی به مهربونیش اعتماد دارم به

بزرگیش به عظمتش ته دلتو نگاه کن تو داری؟؟

+:چی

-:به بزرگیش و بخشندگیش اعتماد داری؟؟

.................................

................................

تا 2/5 شب باهاش حرف زدم اینقد که خوابش برد ...

نمیدونم چقد حرفام واسش مفید بود اصلا نمیدونم بهش کمکی کرد یا نه اما تو اون موقعیت چیز

زیادی تو ذهنم نمیومد...


+کسی کتابی واسه اینطور موقعیتا سراغ داره اگه PDF باشه چه بهتر ...



ته خطی ...
۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۸ نظر


بابا و پسر عمه اخلاقای خاصی دارن دقیقه نودن یعنی یهو تصمیم میگیرن بزنن بیرون خیلی هم پایه همدیگه ان

مثلا همین آخر هفته شب جمعه ساعت 12 علی زنگید به بابا که فردا رو بریم آبسرده {بروجرد} بابا هم پایه گفت بریم مهمون علی بودیم

صبح واسه نماز که بیدار شدم عجیب دلم آش رشته میخواست همون موقع درست کردم

کلی راه بود کنار یه رودخونه اطراق کردیم آش رشته این هفته رو بیرون خوردیم خیلی چسبید

طبیعت خوبی داشت زدیم به کوه اونجا ازبوه {آویشن } پینه کویی {پونه کوهی یا همون اورگانو} چیدیم

کنار رودخونه هم پینه {پونه} جمع کردیم ....دوستان پونه با پونه کوهی خیلی فرق داره هم از نظر ظاهری هم بو و هم...خخخخ باطنیشو نمیدونم

چرت ظهر اون هم کنار رودخونه حال عجیب و البته خوبی داشت دور از جمع جایی که فقط صدای آب میومد و بس جای خواب یک عدد ته خطی

برگشتنی هم رفتیم کنار یه رودخونه ی بزرگتر...حوصله تعریف ندارم خودت عکسارو ببین


پونه

پدر ته خطی در بالادست در حال پینه چیدن...

طبیعت3

تو تصویر وسط 2تا کوه {جایی که آفتابیه} ابتدای شهر بروجرده...

درخت زالزالک

درخت زالزالک....

نوژی ور

ما به این آبی ها لری میگیم {نوژی ور} نمیدونم فارسیشون چیه...

نزدیکای غروب کنار رودخونه بزرگه...

رودخونه


رودخونه2


این 2تا آخری هم ظهر کنار رودخونه کوچیکه گرفتم...


+1- از رودخونه فیلمبرداری کردم واسه شنیدن صدای آب با اینکه حجمشو کم کردم

ولی آپلودش طول کشید از اونجایی که آدم کم حوصله ای هستم بیخیالش شدم :D

2- آخر هته ی خوبی بود....





ته خطی ...
۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

وقتی به دوستان سر میزنم کامنتای بقیه رو هم میخونم {البته هر وقت فرصت کنم}
اکثر اوقات یه اسم یا یه کامنت تو وب دوستان نظرمو جلب می کنه ویا حتی اسم وب تو لینک دوستانش
وقتی وب جدیدرو باز می کنم بعد از خوندن پست اول نوشته های کنار وبو میخونم یعنی توجهم همیشه

به اون کنار و لینک دوستان جلب میشه بارها و البته بارها اسم وبمو تو لینک وبای دیگه دیدم

وبایی که هیچوقت شاید از بودنشون هم خبر نداشتم و اینطرفا ندیده بودمشون

خو این یعنی چی الا؟؟اگه نمیای اینجا پ چرا لینکم کردی اگه هم میای خوب پس چرا خاموش ...

بابا یه شوت بزن خبردار بشم بخدا منم سواد خوندن مطالب شما رو دارم...


+شاید خواننده های خاموشم انگشت شمار باشن...هر چند کم حداقل یه نشونی از خودتون بذارید


ته خطی ...
۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر