::: خط خطی :::

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


چن وخ پیشا روز جمعه ای که روز کذایی هم بود همین که از بیرون برگشتم خونه تلفنمون زنگ خورد

بخاطر اتفاقی که افتاده بود ناراحت بودم شدید ...برداشتم می بینم خانم بووقه میگه خانم ته خطی

{البت فامیلیمونو گف ما خوشمون نمیاد اشخاص زود باهامون پسرخاله بشن و خودمونی}

فردا صبح عکس میاری واسه روی مدرکت نشه پس فردا که نمیشه 50تومن هم میاری

واسه فارغ التحصیلیت فخط هم شما فارغ التحصیل شدی بقیه گند زدن

اصن دود از کلمون بلند شد میگم من تسویه کردم اینو از کجا آوردین

میگه نوچ اونا هیچی این واسه مدرکته

میگم ندارم تو بگو یه قروون

میگه باشع تو عکس رو بیار پول رو هروخ داشتی بیار همون موقع هم بهت مدرک رو میدیم

دو دقه بعد داداش که همینجور کنارم واستاده یه اسکناس پنجایی میده بهم میگه بیا فارغ التحصیل برو مدرکت رو بگیر هرچی هم کردم پولشو ور نداشت

دو روز بعد میرم پیش خانمه خیلی هم حق به جانبه اصن هم به روی خودش نمیاره که روز اول

قرارمون بر 300تومن بود و کردش 360 بعد هم با منت 20 واسم کم کرد اونموقع چیزیش نگفتم

که بیخیال 40 تومن ارزشش رو نداره حالا هم به بهونه مدرک 50 کشیده روش و هنوز هم حق

به جانبه ...یاد خرداد ماه افتادم واسه 150تومنی که مونده بود زنگ زد که زود زووود تا فردا پول رو بیار

که برنامه امتحانی بهت بدیم منم به خیال اینکه دو سه روز دیگه امتحانمه هرطور شد جورش کردم

رفتم موسسه پول رو دادم میگه 170بود چون تووویی 150میگیرم{آره ارواح عمه اش}

میگم خو برنامه رو بده میگه هنوز نیومده یکی دو هفته دیگه زنگ بهت میزنم بیا ببرش

میگم مگه من الافم هی بیام و برم برنامه اومد زنگ میزنی میخونی تا بنویسم

20روز بعد برنامه امتحانی اومد ...چرا من الا پول رو بهش بدم و منتظر بمونم ببینم کی خانم مدرک

رو آماده میکنه بره آمادش کنه یه مدت هم پیش خودش نگهش داره منم هروخ عشقم کشید

میرم پولشو میدم مدرک رو میگیرم منم که حالا حالاها احتیاجش ندارم

الا هم پول رو ریختم به حساب خودم واس خودش بمونه..


+ ما که نخونده رفتیم یه امتحانی دادیم و اومدیم {بعضی از دوستان شاهدن}

معدل کل شده بود 15 و خورده ای خوب عسد عایا؟؟


+خیلی قشنگ مردم رو سر کیسه میکنن



ته خطی ...
۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر


این تست  رو امروز تو وبلاگ گلسا دیدم

اینم نتیجه تست من اینجا {دیمیتر}

جالب بود خیلی از خصوصیاتی که گفته شد درست بود


_____________________________________________

اسطوره دیمیتر:

دیمیتر که رومیان او را با نام سرس(به معنای حبوبات) می شناسند، خدابانویی با موهای طلایی گندمگون در جایگاه خدابانوی غلات، و مادر پرسفون، ادامه دهنده نسل خدابانوانی بود که مظهر باروریند. او در مقام خدابانوی غلات، باعث و بانی فراوانی طبیعت است. دیمیتر در اسطوره بخشاینده ترین خدابانو بود.
روزی دخترش، پرسفون جوان و معصوم مشغول چیدن گل در دشت و دمن بود که توسط هادس و با همکاری پدرش زئوس دزدیده می شود.
پس از این واقعه دیمیتر شنل سیاهی را بر روی دوش خود افکند، و مانند پرنده ای که در سرزمینهای خشک و بر روی دریاها پرواز کنان در جستجوست، بر روی زمین به جستجوی دخترش پرداخت. دیمیتر وقتی به خیانت پدر فرزندش و سایر خدایان پی برد خیلی عصبانی شد. او به هیچ چیز اجازه باروری نداد تا اینکه پرسفون برگردد.


______________

 + هرکی پرسفون رو دید زود پس بیارتش...زئوس رو هم دیدین بگین بیاد کارش دارم خائن رو



ته خطی ...
۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر


1- دیروز صبح با بابا و داداش بزرگه رفتیم سراغ عمه برداشتیمش رفتیم روستا منزل عمو بزرگه

خوشم میاد از هر ده باری که میریم 9بارش زن عمو پیچونده اومده شهر ور دل پسر دختراش عمو

هم یه چند روزی تو خونه تنها میذاره عمه هم گف رفته که رفته خودمون از خودمون پذیرایی می کنیم

و من ریاست نون پزخونه رو بعهده گرفتم تازه فهمیدم بنده رو واسه همین تاج و تختا بردن

عصر هم زن عمو و پسر و عروسش اومدن


2- کل دیروز تا شب رو با زینب گذروندم {حرف و شوخی در حین کار کردن }

تا عصر نه خودش یه چرت خوابید نه گذاشت من چش رو هم بذارم  ...

به قول اون اگه شب هم پیش هم میخوابیدیم کلی واسمون خاطره میشد

بعد شام ما برگشتیم عمه و زینب پیش عمو و زن عمو موندن

{زینب دختر یکی از عمه های خدابیامرز که خونشون تو همون روستاست}


3- زینب گیر داده بگو کی تو این دنیا تو رو اندازه من دوست داره ؟

هرچی به مخم فشار میارم کسی به ذهنم نمیرسه جز همین عمه خدابیامرز {مادر زینب}

میگه بجز اون ... و من توش گیر میکنم چه میدونم خو به دوس داشتن زیاد کسی مطمئن نیستم

میگم: بگو چقد داری اندازه بده؟

میگه :به اندازه اون پسری که تو آینده میخاد باهات ازدواج کنه حتی بیشتر اصن کاش پسر بودم خودم میگرفتمت

میگم: آب دهان بر این شانس تو چرا پسر نشدی ااااخه منم فوری تورت میکردم

چند دقه بعد میگه: خودت اینجایی ذهنت کجاس؟؟

افکارمو از دور دستا جمع میکنم برمیگردونم سر جاش خودمو میزنم به اون راه و میگم

حالا راه نداره تو پسر بشی بریم سر خونه زندگیمون؟؟

دست میندازه دور گردنم منو می بوسم و میگه دردت بجونم من که از خدامه پسر باشم قسمت نشد

و من چقد از این کلمه *قسمت* بیزارم


4- به شدت غمگینم اصن شکست عشخی خوردم یکی بلاخره عاشقمون شد اونم دختره

میفهمین دخترررره



ته خطی ...
۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر


رفته بودیم بیرون کنارم وایساده بود رو سنگ تو رودخونه یهو پاش سر خورد و ...

همون لحظه دست بردم و زیر بغلش رو گرفتم { تمام مدت حس می کردم ممکنه بیفته }

اما زورم نرسید و نتونستم از افتادنش جلوگیری کنم خورد رو سنگ کف رودخونه و ...

به زور بلندش کردم و کمکش کردم بشینه رو زمین کنار رودخونه

دستامو گذاشتم رو کمرش و ماساژ دادم شاید دردش آروم بشه داداشمو صدا کردم بیاد کمک

از دیروز تمام اون صحنه و صداهای لعنتی تو ذهنمه خدا میدونه اون لحظه چقد واسم سخت گذشت

عکس گرفتیم خداروشکر شکستگی یا ترک خوردگی نداشت ...

یه کوفتگی اما همین هم واسه کسی که دیسک کمر داره خیلیه

حالا هم استراحت مطلق ... یادش می افتم اشکم درمیاد




ته خطی ...
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۸ نظر

مانیتور سیستم یه چند روزیه حال خرابه بردیم تعمیر درست کرد باز سوخت درست کرد باز ...

کلا چهار پنچ بار سوخت الا دیگه بحمدالله حالش خوبه و برگشته خونه لکن بنده می ترسم بهش نزدیک بشم

باز از حال بره خونش بیفته گردن من از این رو یه مدتی رو با گوشی میایم 

حداقل خیال آدم راحته:D


ته خطی ...
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰