::: خط خطی :::

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

یه بنده خدایی بود یه زمانی می گف یکی هس که ما دوسش داریم خیلی هم بهش امیدواریم

به بودنش و این حرفا شنونده هم گاهی فقط نیگاش می کرد اونم حرفاش رو میزد و به قول معروف

دلش سبک می شد خیلی هم خوب البته ولی یه ایرادی که داشت این بود

{شاید هم از نظر شنونده ایراد بود} این بنده خدا به کسی امیدوار بود که خودش نا امید بود

{گرفتین مطلبو یا نه؟ }

این شنونده هم ته دلش می گف طرف چقد شاسگوله بنده خدا داره زندگیش رو با کسی تصور

می کنه که خود شخصش هیچ تصوری از زندگیش نداره اخه چرااا؟؟

{اینجاش رو چی گرفتین یا نه؟}

خلاصه شنونده گاهی داد و بیداد پند و اندرز هم میداد حتی و یا گاهی تو دلش تمسخر هم میکرد

گذشت و گذشت

شنونده دیگه از بنده خدا خبری نداشت حالا ما هم نمیدونیم ته اون امیدواری و نا امیدی چی شد

میگن تا چیزی رو تجربه نکنید درکش نمی کنید

خبر اومده شنونده به درد بنده خدا دچار شده حیرون و سرگردون حالا بره سماقش رو بمکه

و ته دلش بگه واقعا بنده خدا شاسگول بود من از اون شاسگول تر

مطمئنا اگه الا ازش بپرسن چرا ؟بهتر میتونه واسش جواب پیدا کنه

 

آهنگ بارون مهدی شکوهی رو شنیدین ؟

حس می کنم قبلا تو وب یکی از دوستان شنیدمش بحرحال حس خوبی بهم میده

منو یاد یه عزیزی میندازه

 

 

 

 

 

 

 

 

ته خطی ...


چند باری عرفا و علما و حافظ و فلان و بهمان با زبون بی زبونی گفتن جناب ته خطی جلو اون زبون بی صاحاب رو بگیر اصن چه لزومی داره با همه جیجی باجی 

بشی و خودمونی  وقتی  این خودمونی شدن یه طرفست اصن چرا این زبون بی صاحاب نمیتونه یه چیزی ته دلم نیگه داره آدما باس واسه خودشون یه سری حرفای نگفته داشته باشن

حرفایی که هیشکی ندونه فقط خودش و خودش باس یه قیچی وردارم بیفتم به جونش از بیخ و بن ببرم بندازمش دور بلکه واسش درس عبرت بشه

از من به شما نصیحت با آدمایی که باهاتون روراست نیستن روراست نباشین مطمئنن نمیگن اوه چه آدم راستگو و بی شیله پیله اییه طرف میگن اوه چه احمقه 

......................................

هفته پیش گفته بودن واسه خواستگاری میان با خودم گفتم اینبار هم  نه ...دلیلش تو دل بی صاحابمون بمونه قرار شد یه روز رو واسه مراسم 

اوکی کنیم به لطف خودم اوکی نشد به پدر گرام گفتم بذار خودشون زنگ بزنن واسطه پیام اورده تا جمعه منتظر اجازه بودیم خبری نشد علی الحساب طرف 

رفته تهران سرکار خبر اومده کل فک و فامیل دور البته به واسطه تبریک گفتن مزدوجی ما رو اونم حیرون که کی به اینا خبر رسونده

حالا خوبه هنوز راشون ندادیما  

مردم چه شایعاتی درس می کنن 

امشب یه مرگیم هس نمیدونم دقیق چه مرگیه ولی از این اوضاع لعنتی خسته شدم از پس دلم برنمیام باس سر یه فرصت درست باهاش خلوت کنم

باس باهاش رو راست باشم تا کی میخاد خودشو خر کنه دو دوتا چارتامونو بکنیم سنگامونو با هم وا کنیم 

اصن راضیش کنیم این بار همه چی رو بسپاریم به قسمت هرچی شد بادا باد مخالفت ممنوع ایراد الکی ممنوع ترس از تغییر ممنوع 

خودشو زده به خواب و بیخیالی رفته تو توهم بیچاره دلم رو میگم یبار هم ما به اون زور بگیریم و بندازیمش زیر سلطه



ته خطی ...

تابستون هم کم کم داره تموم میشه از تموم شدنش ناراحت نیستم شاید یجورایی خوشحالم هستم تابستون کسل کننده ای بود

اینقد یکنواخت و تکراری که فک نکنم خاطره خوبی ازش تو ذهنم بمونه آهااای پاییز منتظر اومدنت هستم مدتهاس دلم میخواد روزا زود سپری بشه

 فصل ها جاشونو عوض کنن مثلا الا زمستون باشه یا شاید هم بهار سال آینده ... باید یه تغییرات اساسی تو زندگیم بدم چجوری نمیدونم

صبح رفتیم بیرون یه دسته پول رو اپن میدونستم مال داداش دومیه خواستم سربه سرش بذارم میگم این پولا مال کیه ؟ میگه واس چی؟

دوتا پنچ تومنی ازشون برداشتم گفتم این ده تومن واس من (فک کنم توقع داشتم بگه بیخود بذار سرجاش منم بگم نوووچ نمیدم و کلی اذیتش کنم)

 گفت ببر نوش جونت .. پول رو گذاشتم سرجاش گفتم شوخی کردم من پول میخام چیکار هرچی اصرار کرد ور نداشتم تو ماشین مامان نشست

 کنارم دس کرد تو کیفش ده تومن رو داد بهم گفت رضا داد واسه تو گفت بهش بگو پول رو ورنداره پارشون میکنم میندازم دور

 با رضا بیشتر از بقیه داداشا دعوا و درگیری دارم ولی خدایی خیلی هوامو داره از اون آدماییه که وقتی باهاش قهر می کنم نیم ساعت نشده یادش میره

میاد کنارم میگه ته خطی بیا این کلیپ رو ببین خیلی باحاله یا جوک میخونه برام و ....

 اینجور ادما رو دوس دارم اینایی که هیچی تو دلشون نیس و زود فراموش می کنن برعکس من که فراموش کردن واسم سخته 

+دلم نمیخواد پولشو نگه دارم واقعن قصدم فقط یه شوخی بود:(


ته خطی ...