::: خط خطی :::

۱۲ مطلب با موضوع «تعطیلات خود را چگونه گذراندید» ثبت شده است


دیروز با پدر و مادر گرام زدیم بیرون {گردش 3 نفره}

رفتیم یه منطقه به اسم کاکا رضا اون اطراف باغ زیادی هست اهالی اونجا میوه هاشونو کنار خیابون میذارن واسه فروش

کلی میوه خریدیم {سیب هلو انگور قرمز دونه درشت انگور سبز هلو پیوند زردآلو فلفل دلمه ای و.....}

منم یه نوع سیب سبز گرفتم از اون ترشا {عاشقشم فلفل دلمه ای و انگور دونه درشتارو هم بابا بخاطر من گرفت}

بعد هم از یه سرازیری رفتیم پایین تا رسیدیم کنار آب

از آب رد شدیم رفتیم زیر درختا نشستیم میوه و چای خوردن 

برگشتنی وقتی میخواستیم از آب رد بشیم یهو صدایی تو کل منطقه پیچید یه ماشین از جاده منحرف شد

و از سرازیری افتاد پایین کلی گرد و خاک بلند شد و چند نفری که اون قسمت نشسته بودن از جلو ماشین فرار کردن

اصن یه وضعی...

بابا میرفت طرف ماشین منم پشب سرش مامان میگه :ته خطی بیا از اینطرف بریم بالا کجا میخوای بری؟

میگم :بیا مامان بریم ببینیم چی شده {ماشین پشت درختا بود زیاد معلوم نشد}

مامان میگه : من طاقت ندارم ببینم {مامان فک کرد خانواده توش نشستن و کسی ازشون....}

سرعتمو بیشتر کردم رفتم به صحنه حادثه

یه زانتیا بود سرنشیناش رو آورده بودن بیرون 

2تا مرد بودن یکیشون دستش زخمی شده بود یکی دیگشون رو گذاشتن تو آمبولانس و بردن

اصن من موندم این سرازیری از جاده فاصله داشت چطور راننده نتونست ماشینو کنترل کنه...

لازمه بگن یکی از سرنشینا شبیه معتادا بود عایا فک کنم مست بودن

ولی خودمونیما خدا بهشون رحم کرد زانتیا بود اگه پراید بود الا باس حلواشون میخوردن بخودا...



+ شب واسه داش کوچیکه تعریف می کردم و عکسارو نشونش میدادم

شاکی میگه: عههه شانس منه الا اگه من باهاتون بودم همچین اتفاقی نمیفتاد

چرا همه اتفاقات هیجانی واسه شماست...

++ عکسا زیاد بودن حوصله ام نکشید آپلود کنم...




ته خطی ...
۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر


دیروز با خانواده پسر عمه ها {2تا یودن } رفتیم بیرون هفت چشمه رو یادتونه ؟؟همونجا رفتیم

یه کانال آب تو سراشیبی بود واسه ناهار و نشستن بردنمون اونجا

پایین رفتن ازش سخت بود حالا اگه وسایل هم دستت باشه دیگه بدتر

10 نفر بودیم و سبد ظرفای مربوط به اون 10 نفر رو کول من بیچاره بود

چند باری نزدیک بود با کله برم پایین دره از دستم راحت بشین:D

به یه بدبختی رفتیم پایین ولی خوب بود خنک بود کباب زعفرونی زدیم و چای و.... کلی خوش گذشت

واسه بالا اومدن هم مکافات داشتیم 3تا از افراد در رفتن و اون بالا مونده بودن نیومدن کمک { تو روحشون }

کلی وسیله دستم دادن واسه بالا بردن محمد پارسا هم شده بود قوز بالا قوز دست اونو هم گرفتم کشوندم بالا

چند باری هم نزدیک بود با محمد پارسا بریم ته دره...

علی {پسر عمه -بابا محمد پارسا } پاش تو والیبال ضرب دیده بود با این حال از وسایل برد بالا

ولی نتونست محمد رو ببره منم دلم بحالش سوخت بردمش به یه بدبختی رفتیم بالا می بینم مامان محمد

تکیه زده به ماشین نیگا می کنه {تنبل واسه بردن پسرش هم نیومد} علی بهش میگه :مادمازل خانم چرا نمیای کمک

جواب میده : من کسی نیست خودمو بکشه بالا بعد بیام کمک ....ایش ایش مردم چقد تنبلن

برگشتنی کلی بوته تمشک دیدیم خوشمزه بودن...



{سراشیبیش خعلی خر بود...}


هفت چشمه


هفت چشمه1


هفت چشمه3



+ دیروز رسما بهم شغل شریف باربر داده بودن شانس ندارم که...

+ دیشب داداش بزرگه از سفر برگشت واسم 2کیلو لواشک آورده گذاشتم تو یخچال

از 4 طعم مختلف عاشخشم.....{کیویش خیلی خوشمزست}



ته خطی ...
۱۸ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر


دیشب بعد از شام رفتیم روستا خونه خان عمو ...

تا 1 شب اونجا بودیم کلی تعریف کردیم

اسم رمضون خواب بین رو قبلنا شنیده بودم ولی چیزی ازش نمیدونستم

دیشب عمو و بابا از اون تعریف می کردن عمو میگفت یه عادم خاصی بوده

مثلا یبار رفته در یه خونه به اهل خونه میگه :گفتن 80تومن نذر دارید که باید بدید

صاب خونه که میشناختتش پولو بهش میده {که اینطوری نذرشو ادا کرده باشه }

رمضون پول رو میگیره تا بره چند قدم نرفته یکی از پسرای خونه میره و پولو ازش پس میگیره

رمضون میگه: شما آش عیدتونو سر اجاق نمیذارید {به این معنی که اتفاق بدی واستون میفته..دم عید بوده}

عصر همون روز زن خونه میره شهر تا یه کیسه نمک بخره اونوقتا نمکا توی کیسه های 4-5 کیلویی بوده

برگشتنی سر کوچه پیاده میشه یادش میفته که نمکو تو مینی بوس جا گذاشته

میره اونطرف خیابون منتظر میمونه تا مینی بوس مسافراشو پیاده کنه و تو راه برگشت جلوشو بگیره

مینی بوس برمیگرده و کیسه نمکشو پس میده بعر رفتن مینی بوس یه ماشین به زنه میزنه و زنه درجا میمیره

کیسه نمکش پاره میشه و تمام خیابونو نمک میگیره...{بابا صحنه تصادف یادش بود یجایی نزدیکای خونه ما}

{این ماجرا مال چند سال پیشه شاید 20 سال}

---------------------------

بابا میگفت یبار رمضون خواب بین به عمو سومیه میگه: گفتن شما یه نذر دارید یه خون ریزونه که باید انجام بدید

عمو میگه: نذرمونو بدیم به خودت؟؟

رمضون میگه :نه نذر شما به من نمیرسه فقط خونریزون کنید کافیه...

--------------------------

عمو بزرگه می گفت یبار رمضون اومده گفته :گفتن نذرتونو ادا کنید تا امیر المومنین قضا و بلا رو ازتون دور کنه

عمو هم یه گوسفند میخره و قربونی میکنه....

-------------------------

رمضون میره خونه یه شخصی میگه: این دختری که دارید گفتن سهم منه بدید باهاش ازدواج کنم

بابای دختره نمیده {اخه رمضون از دختره خیلی بزرگتر بوده}

رمضون از خونه میزنه بیرون بعد از رفتنش دختره عین مرغ سرکنده میفته رو زمین طوری که

خانوادش فک میکنن الانه که بمیره

خبر میبرن واسه رمضون که بیا دخترمون واسه تو ..باهم ازدواج میکنن

رمضون الا فوت شده ولی زنش {همون دختره }هنوز زندست...

میگن تو خواب این چیزا رو میدیده هیچوقت هم نمیگفته کی تو خواب اینارو بهش میگه

ولی خواباش برو برگرد نداشته...



ته خطی ...
۲۱ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر


پنج شنبه شب رفتیم بام شهر به صرف دلمه {بام شهرو که یادتونه ؟؟} اینجا

دیگه عکس اونجارو نذاشتم

جمعه هم با اکیپ همیشگی رفتیم آبشار بیشه...

به جون خودم هر کی بیاد لرستان و آبشار بیشه نره نصف عمرش برفناست

بیشه 60 کیلومتر از خرم آباد فاصله داره 2-3 کیلومتر مونده به بیشه کنار رودخونه نگه داشتیم

به صرف ناهار چای و هندوانه جای خوش آب و هوا و خنکی بود {آبش سرد بود سرد}


{این عکس از بالا گرفته شده } کنار جاده


{ابتدای رود}

کنار رودخونه از این ملخا زیاد داشت {ملخن عایا؟؟} نمیدونم چه حشره ای هستن

اما مث ملخ می پریدن نامردا هدفمند هم می پریدن یعنی به عقب به چپ و راست و....

دقیق خودشونو مینداختن بغل آدم بزرگ هم بودن تا میخوردن بهت چلپ صدا میداد...

{این یکی یه دونه از پاهاش قطع شده}

ساعت 4 از رودخونه زدیم بیرون به طرف بیشه...


این هم ابتدای بیشه تو پارکینگ پارک کردیم این رودخونه از طرف درود به طرف آبشار میره

{که البته آبشار از این رودخونه تشکیل نشده }

این رودخونه میفته سمت چپ جاده و آبشار


  سمت راست جاده و رودخونه این پل قرار داره که روش ریل قطاره
قطار از تهران به اهواز و بلعکس ...هموطنان خوزستانی این موقع سال {بهار و تابستون}
خیلی اینجا میان و بیشتر اوقات یه هفته و گاهی بیشتر می مونن...
روستا یا همون بخش {سپید دشت} جای اسکان داره تو کمپ اسکان پر از آبهای رونیه که تو
کانال و جوی ریختن که به آبشار وصل میشه ...
این روستا دقیقا بالای آبشار ایجاد شده اما از پایین وقتی نیگا می کنی
 چیزی از روستا معلوم نیست {به خاطر انبوه درختاش}

از طریق این پل و جاده روبه روش میرید به طرف آبشار

عکس از روی پل گرفته شده { آب از بالای رودخونه میاد}

امتداد رودخونه به طرف آبشار {عکس از روی پل}




دوستان بابت وجود تصاویر مورد دار توی عکسها پوزش می طلبم نیست اونجا جای
شنا بود سخت می شد اینا رو سانسور کرد
{البته سعی کردم از اون بد بداش نیفته }:D







اون شخص زیر آبشار رو مشاهده می کنید؟؟؟؟
 من با دیدن این شخص یاد فانتزی حاجی می افتم

//bayanbox.ir/id/8840173315157511730?view

//bayanbox.ir/id/6467404402224999430?view

//bayanbox.ir/id/1966682767222208331?view

میخواستم از محمد پارسا عکس بگیرم میگم :محمد واسه عمه ژست بگیر

ژستشو نیگا...:D

//bayanbox.ir/id/5292423749046693305?view

//bayanbox.ir/id/2275328893305187539?view

اینو هم کنار آب تو خشکی گرفتم ...

عصر هم تو راه نگه داشتیم کنار یه باغ گردم زیر درختای گردو به صرف هندوانه

دیگه شب برگشتیم خونه ...

//bayanbox.ir/id/4115164608908393342?view

 


ته خطی ...
۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۷:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر

با پست آخر هفته اومدم ...2روزه دارم حجم عکس کم می کنم و آپلود می کنم
6بار هم کل پست رو نوشتم و قبل از انتشار سیستمم ری استارت شده {بدون سیو شدن}
امیدوارم فهمیده باشید که سر این یکی پست آخر هفته اعصابم کشمشی
فقط خدا خدامه لذت نبرید که کلامون تو هم میره :D

ته خطی ...
۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر