دیشب یه جایی دعوت بودیم شخص دعوت کننده تو یکی از اتاقهای منزل پدری زندگی میکنه سالهاست
به دلیل کوچیک بودن اتاقشون و ایضا نداشتن آشپزخانه مستقل مهمونی رو پذیرایی منزل پدر میگیره
برادر کوچیکتر شخص مذبور نیز تو مهمونی حضور داشت
شب نسبتا خوبی بود اخر شب پسر کوچیکتر رفت و دقایقی بعد تماس گرفت
یه لحظه صب کنید ...
نوع نوشتارم یه حالیه ...
بگذریم
زنگ زد دعوت کرد کل خانواده فردا شب مهمون اون باشیم با مامان تلفنی حرف زد و کلی اصرار که نمیخایم زحمت بدیم و این حرفا حالا جفت مامانم زن دایی و دختر دایی نشستن و میگن چه اشکال داره دعوت کرده دیگه تعارف نکنید قبول کنید و این صوبتا
بعد قبول کردن دعوت دختر دایی خطاب به مامان میگه:خدا خیرت بده عمه چرا تعارف میکنی بابا بذار بریم من چهار ساله خونه داداشم نرفتم حداقل به بهانه شما برم خونشو ببینم و......(این یعنی کلی ذوق کرد)
مادر:آره گفت فردا شب خونه آقام در خدمتتونیم میخاد مهمونی رو اینجا بگیره
قیافه دختر دایی و زن دایی دیدنی بود
زن دایی که زود خودشو جمع کرد
دختر دایی برگشته میگه:مگه خودش خونه نداره که اینجا دعوت کرده اوووون سر شهر میخاد پاشه بیاد اینجا مهمونی بگیره
اصن من فردا شب میخام برم مهمونی یکی دیگه میخاد کاراشو بندازه گردن ما و ....(این یعنی به مزاجش خوش نیومد)
_________
حالا اینارو بیخیال به نظرم کار زیاد درستی نیس حالا قضیه پسر بزرگه فرق داره دیوار به دیوار و فضای اتاقش بسیااار کوچیک اما اون با یه خونه نه کوچیک ....
+بنده مزدوج بشم همچین کاری رو نمیکنم هرچقد هم منزلم کوچیک باشه مگه اینکه واااقعن تعداد مهمونام اینقدی زیاد باشه که خونه خودم کفافشونو نده
مهمون اشخاصی شدم که تو خونه ای که پذیراییش یه فرش دوازده متری میخوره 15نفر رو هم شام دادن (یاد بگیرین مردم)
حالا امشب باز خونه دایی دعوتیم این بار به خرج پسر دایی کوچیکه
+دیشب مانتو مشکیمو پوشیدم چه گرم بود من امشب چی بپوشم:(