رفته بودیم بیرون کنارم وایساده بود رو سنگ تو رودخونه یهو پاش سر خورد و ...
همون لحظه دست بردم و زیر بغلش رو گرفتم { تمام مدت حس می کردم ممکنه بیفته }
اما زورم نرسید و نتونستم از افتادنش جلوگیری کنم خورد رو سنگ کف رودخونه و ...
به زور بلندش کردم و کمکش کردم بشینه رو زمین کنار رودخونه
دستامو گذاشتم رو کمرش و ماساژ دادم شاید دردش آروم بشه داداشمو صدا کردم بیاد کمک
از دیروز تمام اون صحنه و صداهای لعنتی تو ذهنمه خدا میدونه اون لحظه چقد واسم سخت گذشت
عکس گرفتیم خداروشکر شکستگی یا ترک خوردگی نداشت ...
یه کوفتگی اما همین هم واسه کسی که دیسک کمر داره خیلیه
حالا هم استراحت مطلق ... یادش می افتم اشکم درمیاد