::: خط خطی :::

۱۷ مطلب با موضوع «اصن یه وضعی...» ثبت شده است


چن وخ پیشا روز جمعه ای که روز کذایی هم بود همین که از بیرون برگشتم خونه تلفنمون زنگ خورد

بخاطر اتفاقی که افتاده بود ناراحت بودم شدید ...برداشتم می بینم خانم بووقه میگه خانم ته خطی

{البت فامیلیمونو گف ما خوشمون نمیاد اشخاص زود باهامون پسرخاله بشن و خودمونی}

فردا صبح عکس میاری واسه روی مدرکت نشه پس فردا که نمیشه 50تومن هم میاری

واسه فارغ التحصیلیت فخط هم شما فارغ التحصیل شدی بقیه گند زدن

اصن دود از کلمون بلند شد میگم من تسویه کردم اینو از کجا آوردین

میگه نوچ اونا هیچی این واسه مدرکته

میگم ندارم تو بگو یه قروون

میگه باشع تو عکس رو بیار پول رو هروخ داشتی بیار همون موقع هم بهت مدرک رو میدیم

دو دقه بعد داداش که همینجور کنارم واستاده یه اسکناس پنجایی میده بهم میگه بیا فارغ التحصیل برو مدرکت رو بگیر هرچی هم کردم پولشو ور نداشت

دو روز بعد میرم پیش خانمه خیلی هم حق به جانبه اصن هم به روی خودش نمیاره که روز اول

قرارمون بر 300تومن بود و کردش 360 بعد هم با منت 20 واسم کم کرد اونموقع چیزیش نگفتم

که بیخیال 40 تومن ارزشش رو نداره حالا هم به بهونه مدرک 50 کشیده روش و هنوز هم حق

به جانبه ...یاد خرداد ماه افتادم واسه 150تومنی که مونده بود زنگ زد که زود زووود تا فردا پول رو بیار

که برنامه امتحانی بهت بدیم منم به خیال اینکه دو سه روز دیگه امتحانمه هرطور شد جورش کردم

رفتم موسسه پول رو دادم میگه 170بود چون تووویی 150میگیرم{آره ارواح عمه اش}

میگم خو برنامه رو بده میگه هنوز نیومده یکی دو هفته دیگه زنگ بهت میزنم بیا ببرش

میگم مگه من الافم هی بیام و برم برنامه اومد زنگ میزنی میخونی تا بنویسم

20روز بعد برنامه امتحانی اومد ...چرا من الا پول رو بهش بدم و منتظر بمونم ببینم کی خانم مدرک

رو آماده میکنه بره آمادش کنه یه مدت هم پیش خودش نگهش داره منم هروخ عشقم کشید

میرم پولشو میدم مدرک رو میگیرم منم که حالا حالاها احتیاجش ندارم

الا هم پول رو ریختم به حساب خودم واس خودش بمونه..


+ ما که نخونده رفتیم یه امتحانی دادیم و اومدیم {بعضی از دوستان شاهدن}

معدل کل شده بود 15 و خورده ای خوب عسد عایا؟؟


+خیلی قشنگ مردم رو سر کیسه میکنن



ته خطی ...
۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

مانیتور سیستم یه چند روزیه حال خرابه بردیم تعمیر درست کرد باز سوخت درست کرد باز ...

کلا چهار پنچ بار سوخت الا دیگه بحمدالله حالش خوبه و برگشته خونه لکن بنده می ترسم بهش نزدیک بشم

باز از حال بره خونش بیفته گردن من از این رو یه مدتی رو با گوشی میایم 

حداقل خیال آدم راحته:D


ته خطی ...
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰

شب مهمون داریم خانواده دایی و بچه هاش ...

دیشب تا صبح نخوابیدم همش منتظر بودم (انتظار خر عسد اونهم بیهودش)

 مامان اول صبح بیدار باش زده همش کار و کار و کاار 

بعد الا من باس برم خورش و سالاد درس کنم ظرفا رو اماده کنم دوش بگیرم وسایل پذیرایی و ...

 چرا من خواهر ندارم واقعن چراا؟

الاکی باس پاسخگو باشه خب من دیشب نخابیدم خواابم میاد ...

همش چشام داره دو دو میزنه یه کنجی گیر بیارم بکپم اما از مامان و خشمش میترسم

 اصن چرا من خوااهر نداارم چراا؟؟

ته خطی ...
۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

{چند روز پیش}

زنگ زده بود به بابا واسه فردا شبش دعوت کرد بریم خونشون هرچی هم پرسیدیم مناسبتش چیه چیزی نگفت تهش گفت یه دورهمی کسی هم نیست فقط خانواده شما و فلانی

{داداش شخص تماس گرفته}

از اونجایی که ما کلا خانواده تیزی هستیم فهمیدیم خبرایی هست {حدسمون بدنیا اومدن نوه طرف بود}

با کلی پرس و جو از خواهر و برادر شخص مزبور فهمیدیم بعله واسه طرف نوه بدنیا اومده {سپرده بود هیشکی دلیلش رو نگه بهمون}

چه کاریه خب بگین طرف آمادگیشو داشته باشه جلو دیگران دست خالی نیاد

فردا شبش دم رفتن پسر عمه و خانواده دایی اومدن در منزل باهم بریم حالا درسته گفته بود فقط خانواده ما و پسر عمه ایم ولی اضافه شدن خانواده دایی موردی نداره دیگه

رفتن اونجا همانا و روبرو شدن با چندخانواده تقریبا غریبه {البت واس من } همانا

بعد ما هم یه چندتا خانواده دیگه هم اومدن و کلا شدیم چهل پنچاه نفر مناسبتش هم به دنیا اومدن بچه دختر دختر عمه بود

خیلی هم عالی فقط نمیدونم چرا وقت دعوت کردن سفت و سخت میگن کسی نیست جزززز شما

بابا خب حداقل بگو یه مهمونی بزرگ گرفتی آدم آماده باشه شاید بنده دوس نداشته باشم با لباسی که میخام برم مهمونی کوچیک و خودمونی تو یه مهمونی بزرگ حاضر بشم

بعد میگه خواستیم سورپرایزتون کنیم وای که چه سورپرایز جالبی O__o

یادمه چند وقت پیشا یه بار دیگه هم همچین کاری کرده بود واس ختنه سوران پسر همین دخترش دعوتمون کرد تهش هم گفته بود کسی نیست فقط شما و خانواده فلانی و فلانی

بعد که رفتیم چیزی حدود سیصد نفر دعوتی داشت کل فک و فامیل دور و نزدیک رو روئت کردیم

خب که چی مث آدم بگو به فلان مناسبت دعوتید خلااص


{امروز}

+سرم درد می کنه

شاید از کلافگیه شاید هم بیکاری شاید هم ...


قالب رو یسرا جون واسم تغییر داد مرسی ازش :-*


ته خطی ...
۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۸:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

اگه بگم اینجا رو فراموش کرده بودم دروغ نگفتم چیز زیادی ازش یادم نمونده بود شاید عمده ترین دلیلش پا سیستم نرفتنم باشه 

دیگه مث قبل حوصله ام نمیکشه نت گردی کنم 

حوصله ام نمیکشه بنویسم ،آشپزی کنم ، خیاطی ،خرید و....

واسه انجام دادن کارهام اشتیاقی ندارم شاید انجامشون از رو اجباره 

منی که عاشق کتاب خوندن بودم یه کتاب دویست صفحه ای رو که زمستون خریدم هنوز کامل نخوندم

نمیدونم چی به روزم اومده یا حتی از زندگی و آینده ام چی میخام فقط میدونم عجیب از روزای تکراریم خسته شدم

حتا از داشتن این قالب هم خسته شدم

آخه چرا بلاگ قالب درست و درمون نداره با این قالبا زیر خاکی و عتیقه اش

طراحشون خیلی بد سلیقست


ته خطی ...
۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۲:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر