مامان از کلاس قرآن برگشته بود شب موقع چای خوردن داشت
تعریف می کرد:امروز یکی از خانمای کلاس می گفت چندروز پیش که داشته
خونه رو جاروبرقی می کشیده انگشت پاش شکسته..
من:{با خنده} عجب مگه ادم جارو کنه انگشتش می شکنه
مامان:نمیدونم والا خودش اینطور می گفت
من:{اینبار از خنده ریسه رفتم} اخه مسخره اس فک کن
طرف داره جارو میکنه بعد جاروبرقی از رو پاش رد می شه و ااااااخ انگشتم شیکست
و.....
{خدا منو ببخشه خیلی بهش خندیدم}
امروز صبح داشتم ناهار می پختم در یکی از کابینتامون مدتیه خراب شده
{یکجا کنده شده}
اصلا حواسم به خرابی در نبود همین که دستمو بردم به در کابینت تا بازش کنم
یکجا کنده شد و افتاد کنار پام {1سانت با انگشت پام فاصله داشت}
همون لحظه یاد دیشب افتادم
خنده خنده میزد پامو میشکوند میشدم سوژه خنده مردم
بعد میگفتن دختره اومد در کابینتو باز کنه زد پاش شیکست
این از جاروبرقی هم ضایع تره
+بشه درس عبرت یه دیگران نخندم..