::: خط خطی :::

۱۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

خطاب به نیمه گمشده: برو واسه یارانه ثبت نام کن

بیای و یارانه نداشته باشی جواب مثبت بهت نمیدم ببین الا گفتم فردا نیای بگی نگفتی :D

+فقط در صورتی که حقوق 5-6 میلیونی داشته باشی قید یارانه رو میزنم ...

ته خطی ...
۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۷ نظر


دیروز رفته بودم بیرون بابا یه جا نگه داشت تا از عابر بانک واسش پول بگیرم 

یه آقایی پای باجه بود 2تا خانم نسبتا میانسال کنارش وایساده بودن

یه خانم مسن هم کمی اینطرف تر تو نوبت بود

وایسادم کنار خانم میانسال تا نوبتم بشه

2تا خانم از اون آقا میخواستن براشون پول برداشت کنه

یکی از خانما رو به خانم مسن گفت:شما هم مال بهزیستی هستی؟؟

-:آره

+:ولی پول بهزیستیا رو نریختن تو حساب چند روز دیگه واریز میشن

-:نه یه حساب جداست

صدای خیلی آرومی داشت طوری که نمیشد راحت فهمید چی میگه

برگشت دستمو گرفت و یه چیزایی زمزمه کرد و همزمان کارتشو بهم نشون داد

خیلی متوجه نشدم گفتم:میخواید از حسابتون پول برداشت کنم؟؟

سرشو به نشونه تایید تکون داد کار اون آقا که تموم شد خانمه دستمو گرفت

و منو انداخت جلو  کارتمو زدم و 40تومن واسه بابا برداشتم

کارت پول و رسید رو گذاشتم تو کیفم و درش رو بستم

خانمه زل زده بود تو چشام و منتظر بود کارتشو گرفت طرفم

گفت :هرچی توشه برام بردار

زدم به دستگاه ازش رمز خواستم یه رسید خرید تاریخ گذشته بهم داد

+:خانم باید بهم رمزتو بدی 

-:هرچی پول توش بود برام بردار

+:چشم ولی بدون رمز نمیتونم برداشت کنم

تو جلد کارتشو گشت و یه تیکه کاغذ بهم داد که روش رمز بود

خب دیدم بهتره اول یه موجودی بگیرم بعد مبلغ بزنم

{فک میکردم حداقل 20یا 30تا تو حسابش باشه}

با دیدن نتیجه عملیات جا خوردم فقط 400تومن تو کارت بود

{500بود با کارمزد اعلام موجودی شد 400}

+:خانم تو حسابت 400تومنه

-:با همون صدای ضعیف ازم خواهش کرد براش برداشت کنم

+ولی دستگاه 400تومن رو نمیده

{با دست 4تا انگشتمو نشونش دادم و گفتم 400تک تومنه}

+اینبار مایوسانه تو چشام زل زد و گفت :مجبورم کرایه ندارم برگردم خونه

کارتو از دستگاه گرفتم و بهش دادم

یه مرد که کنارمون بود در حالی که پای دستگاه می رفت

بلند گفت:ننه جون حسابت خالیه پول نمیده

خانمه با نا امیدی کیفشو باز کرد تا کارتشو بذاره تو کیف ....

اولش روم نشد دیدم اینطوری نمیشه کیف پولمو باز کردم

2تا اسکناس 500تایی از توش در آوردم گرفتم طرفش :خانم اینو بگیر واسه کرایه

بهم نگاه کرد گرفتش {چیز عجیبی تو چشاش بود یه چیزی مث غم}

من:ببخش میدونم کمه

واسم دعا کرد

نشستم تو ماشین ولی از همون موقع که ماشین راه افتاد حس بدی دارم

یه حس پشیمونی ای کاش پول بیشتری بهش میدادم

نکنه اون پول واسه کرایه اش کم بود...



ته خطی ...
۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ته خطی ...
۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۲۰


دیشب دایی و خانواده اش خونمون بودن آخرای شب رفتن {1شب بود}

من هم رفتم تو اتاق داداش بزرگه به جوجه هام سر بزنم

هنوز چند دقه نشده بود که یهو یه صدایی اومد

چیزی شبیه صدای موشک و...

تمیز یه زوزه میکشید و بعد صدای انفجار با شکستن شیشه

خیلی هم نزدیک بود اصلا بیخ گوش خودمون بود صدای چندتا مرد

که عربده می کشیدن و با پتک به ساختمونا میزدن

چند نفر دیگه هم با صدای بلند کمک میخواستن داداش پنجره رو باز کرد

تا ببینه چه خبره نگو جلو خونه رو آتیش روشن کردن .

شیشه های پر بنزین رو آتیش میزدن و به طرف ساختمونا پرتاب میکردن

داداش منو از اتاق بیرون کرد {اخه امکان داشت شیشه اتاق رو بشکنن}

بابا و داداشم زدن تو کوچه همون موقع 2تا مرد پتک به دست فرار کردن

چندتا دیگشون هم چماق به دست یه طرف دیگه رفتن

ما هم که از همه جا بیخبر فک کردیم بهمون شبیخون زدن

طرف دعوا کمپ ترک اعتیاد کنار خونمون بود {خدا لعنتشون کنه همیشه واسه ما دردسره}

با پتک در کمپ رو باز کرده بودن و ریخته بودن تو کمپ

چندتا دیگشون هم یه 4لیتری بنزین رو جلو ساختمونا آتیش زده بودن

و با شیشه آتیش به خونه ها میزدن هیچی دیگه پلیس اومده بود

اونا هم در رفتن {مامورا می گفتن 2تاشونو گرفتن ولی باورمون نشد ...چرت گفتن}

شب بدی بود {حس میدون جنگ به آدم دس میداد}


+شب قبلش یه خواب بد دیدم مخم خیلی گیر اون خوابه

+تو پست بعدی خوابمو خصوصی میذارم هر کی از دوستان خواست بگه بهش رمز میدم...

+{تازه موقع بیرون رفتن از اتاق ناغافل یکی از جوجه هام از دستم افتاد

با فرداش مرد الا کی جوابگو جون جوجه منه ؟؟؟؟}




ته خطی ...
۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر


ایمیل


میخوام برم تو ایمیلم ولی هرچی فکر میکنم رمزش یادم نیست

یادمه تو یه ورقه از دفترم یادداشتش کردم

ولی هرچی میگردم و فک میکنم نمیدونم کدوم دفتر

دیگه فکرم بجایی نمیرسه

{فک کنم تو 10ماه گذشته این پنج یا شیشمین ایمیلیه که ساختم و رمزشو فراموش کردم }

تنها راهش پرسیدن از داداش مسعوده {دوست وبلاگیم}

یادمه 2ماه پیش رمزشو دادم به اون خداکنه رمزشو نگه داشته باشه...


+دیگه نه حوصله گشتن دارم نه حوصله ساختن ایمیل جدید...



ته خطی ...
۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر