::: خط خطی :::

۲۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

صبح زنگ خونه رو زدن داداش دومی رفت دم در و برگشت یه چیزی تو دستش بود

پسر دایی ساعت مامان رو که چند وقت پیش خونشون جا گذاشته بود آورده بود

با یه سوغاتی دیگه نمیدونم زن دایی یادش رفته بود همون موقع بده یا.......

به فال نیک گرفتم نیست آقای روان پریش از اینکه دایی واسش سوغاتی نیاورده بود شاکی بود

این شد که من این یکی هدیه رو با کمال میل به روان پریشی تقدیم می کنم....

مبارکت باشه  به خوشی بپوشی....



ته خطی ...
۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر


داداش تفنگ رو داده دستم تا در نوشابه رو بزنم نشونه گیری کردم قبل اینکه بزنم

میگه:ته خطی گنجشکه رو می بینی؟؟

من:کدوم؟؟

داداش:کنار آب نشسته..ببینم چیکار می کنی

تفنگ رو گرفتم طرفش هدف گرفتم و زدم همزمان با کشیدن ماشه یه جیغ کوتاه و آروم کشیدم

{از کنارش رد شد زد تو آب گنجشک پرید}

دخترای دختر عمه:چی شد ؟؟؟زدیش؟؟

من:اوووه خدا نکنه بزنمش گنااااه داررره

{اگه میخورد بهش دق می کردم}

---------------------------------------------

وقتی داشتم ظرف می شستم دختر دومیه دختر عمه اومد کنارم

{ظرف نشسته آورده بود داد من بشورم ....پرررو}

ازم می پرسه:شوهر نکردی؟؟

من:نه شوهر میخوام چیکار؟؟

اون:مگه بده؟؟{با تعجب}

من:اره بابا حوصله داری ...دلت خوشه مجردی بهتره که

با قیافه گرفته از اشپزخونه رفت بیرون-خودش سال پیش ازدواج کرده

{من که میدونستم نیتش از این حرفا چیه پس خوبش کردم}


 وقتی تو اینجور موقعیتی قرار گرفتید و یه دختر جوون ازتون اینطور سوالی پرسید

اول ببینید داداش باب میلتون رو داره یا نه {اون نداشت یعنی داداش داشت باب میل نبودن:D}

اگه باب میل نبود خیلی ریلکس بگید شوهر میخوام چیکار؟؟اصلا مگه آدم دیوونه اس

شوهر کنه؟؟حوصله دردسر ندارم و...{ار این قبیل جوابا}

اگه دختره داداش تیکه و...داشت و یا اگه یه خانم مسن یا میانسال ازتون همون سوال رو پرسید 

یه لبخند ملیح بزنید و با ملایمت بگید:تا حالا که قسمت نشده تا خدا چی بخواد

+تو دسته دوم اگه هر چیزی جز همون جمله رو بگید ممکنه به ضررتون تموم بشه
فقط همون یه جمله {لبخند هم فراموش نشه}
+تو دسته دوم فرقی نداره طرف پسر یا داداش عزب داره یا نه
{اینطور افرادی پسر مجرد اطرافشون زیاده}

+یادتون که هست منم که قصد ازدواج ندارم فقط خواستم اطلاعات بدم خدمتتون...


ته خطی ...
۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر


چهارشنبه پسر عمه {علی} زنگ زد و قرار مهمونی جمعه رو با بابا گذاشت

دختر عمه {خواهر علی} دعوتمون کرده بود بریم روستاشون

ظهر پنچ شنبه رو نخوابیدم میخواستم شب زود خوابم ببره برنامه ریزیام درست از آب در نیومد

شب کمی با دوستم اس بازی کردم و بعد ادامه کتابمو خوندم 9صفحه ازش مونده بود سرمو از کتاب

که برداشتم ساعت 5بود نماز صبح رو خوندم و دوش گرفتم موهامو خشک کردم 6و20دقه خوابیدم

مامان 7بیداری زد حوصله نداشتم از رختخواب جدا شم 20دقه بیشتر خوابیدم مامان میگفت دیره

{اخه آدمو واسه مهمونی ساعت 7بیدار می کنن...اه}

روستا خارج از شهره افتادیم تو آزادراه خرم آباد -پل زال {عکس هم گرفتم}عوارضی آزاد راه

 01


02


شوهر دختر عمه واسمون گوسفند سر برید وقت ناهار یهو کلی مرد اومدن خونه دختر عمه

نماینده های شورای پلدختر و شهردار و...... بودن 20نفری میشدن با فیلمبردار

5 دقه بعد همه پا شدن رفتن {بهتر حوصلشونو نداشتیم}

علی کباب درست کرد با همون پای شیکسته اش اینجا

داداش و بقیه هم هدف گذاشته بودن و می زدن داداش دومی 8 تا گنجیشک کشت چند تاش اینجاس

و بعد انداختشون پیش سگ {دلم واسشون سوخت} سگ هم که خوش بحالش شد

بعد ناهار سفره رو جمع کردم رفتم تو آشپزخونه

به دختر عمه میگم:اگه کاری دارید بگید منم کمکتون کنم

دختر عمه:نه تو زحمت نیفت

من:این چه حرفیه من که غریبه نیستم تعارف نکن

دختر عمه یه سینی پر از لیوان دوغی داد دستم :اینا رو واسم بشوری کافیه

شروع کردم به شستن کم کم ظرفای دیگه هم اومد منم افتادم تو رودربایستی و تمام ظرفای

ناهار رو شستم حتی دیگ جا برنج رو + ظرفا و استکانای چای بعد از ناهار دختر عمه 3تا دختر داره

نامردا یکیشون نیومد کمکم همه رفتن تو پذیرایی نشستن به گفتن و خندیدن

ع ع ع انگا نه انگار من اونجا مهمون بودم و اونا میزبان

{اصلن مِ یه تارف وروگردیونَ زَم اونو باید جٍدی بٍیرَن باید خوشونِ فوری بونَن د خوشی ؟؟}

ترجمه:اصلا من یه تعارف بروجردی زدم اونا باید جدی بگیرن باید فوری خودشونو بندازن تو خوشی؟؟

نیم ساعت بعد شستن ظرفا تموم شد یه پیرزنه {به قول میرزا ننه}اونجا بود

{از اقوام شوهر دختر عمه}هی منو می دید قربون صدقه ام می رفت و ماشالله می گفت ..

منم : {چهره ته خطی در اون لحظه در دسترس نیست}

واسه شب خیلی دعوت کرد بریم خونشون بابا قبول نکرد ....

بعد نماز ظهر با داداش کوچیکه و محمد رفتیم بیرون روستا {محمد پارسا پسر علی}

کلی هم عکس گرفتیم حیف اسلام و عرف دست و بالمو بسته نمیشه عکسامونو بذارم

{البته حجاب کامله }

2

3

4

 حیاط خونه دختر عمه

{اون خانما تو عکس اولی دختر عمه و دختراشه با نوه اش}

{عکس دومی باغ دختر عمه }

این هم محمد پارسا

برگشتنی هم با بزغاله ها بازی کردیم اینجا

بعد ازظهری خیلی خوابم میومد {شب قبلش فقط 1ساعت خوابیده بودم} همونجا گرفتم خوابیدم

1ساعت بعد چشامو باز کردم دیدم همه از پذیرایی پاشدن اومدن تو اتاق دور هم نشستن عین

وحشت زده ها پاشدم نشستم

علی:بخواب معلومه خسته ای

من:نه خوابم نمیاد {دوروغکی گفتم مگه آدم تو اونطور موقعیتی خواب واسش میمونه}

تمام اهل خونه بودن چیزی نزدیک 20نفر

دختر عمه چزنک روغو برامون درست کرد

{یه نوع نون که روش روغن حیوانی و شیره می مالن و میخورن }خیلی خوشمزه بود ...

{از این دیگه عکس نگرفتم}

یه دبه بزرگ 20لیتری دوغ محلی و کره بهمون دادن اصرار کردن واسه شام موندن که ما نموندیم


+این هفته هم یه آش رشته افتادم ایول...  

+تو مطلب جمله لری نوشتم بخاطر سودی که متن لری میخواست....


ته خطی ...
۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر


گذرا رفتم تو یه وب

نام پست: اس بازی امروز منو احسان {حالا بیخیال مکالمشون بعضی جاهاش خاک بر سری بود}

دو پست پایین تر نام پست:دعوای امروز { مهدی امروز باهام یه دعوا حسابی کرد}

یه پست پایین تر نام پست:تولد

{مهدی فهمید با محمد دوست شدم انقد سرم غیرتی شد انقد سرم داد زد منم .......}

پست بعد نام پست: من مهدیمو میخوام

{بچه هانمیدونم حسمو چجوری بگم اما تا الان باخیلیا بودم ابراهیم .میلاد .احسان(هنوباهمیم)محمد. رضا .کوروش و...(لامصبااسماشون یادم نی) اما با هرکدوم ازاینا ک بودم بازتهش دلتنگ مهدی میشدم}

تو تمام پستاش یه اسمی از اینا بود

نام پست:منو بابام ته پستش نوشته {تعجب نداره ک تو این پستم اسمی از هیچ پسری نیوردم}

جالبه این دختره 19 سالشه.....

جالبتر اسم وبشه {منو تنهاییام .شما همه} 

اگه این تنهاست پس ماها چی هستیم دقیقا.....


+هنگ کردم ترجیح دادم بیشتر از اون تو وبش نمونم....

+صوبتی ندارم اصلا ..............بیخیال






ته خطی ...
۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر


بابا دیروز با یه کارتن بزرگ اومد خونه واسم جوجه خریده

تو کارتن 4تا جوجه ژاپنی بود ایناهاشون 

بابا: فقط امیدوارم اینا رو نکشی

من:کی؟؟؟من؟؟!!! به من چه اونا خودشون مردن...:D


+سفیده خروسه اون 3تا هم مرغن

+دوسشون دارم امیدوارم نمیرن....



ته خطی ...
۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر