::: خط خطی :::

۱۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است


با مامان و بابا رفتیم خارج از شهر باقلا بخریم از کنار کلی باغ گذشتیم زرد آلو و آلو و....

بابا از یه آقایی که تو یه باغ میوه می چید آدرس گرفت ..بعد از آدرس گرفتن به بابا گفت

تو ماشین ظرف دارید بابا گفت نه ...به یه خانما که اونطرفش بود اشاره داد

سطلی که دستشه رو بهش داد سطل میوه رو داد به بابا ....

بابا پرسید میوه فروشی هم دارن؟؟

آقاهه گفت نه اجازه فروش نداریم مال حاجیه اینا حلالتون

سطل میوه رو خالی کردم رو صندلی کنار حودم وسوسه بر انگیز بودن

منی که وسواسم و میوه نشسته نمیخورم کلی زردآلو نشسته خوردم خیلی خوشمزه بودن...

رفتیم مزرعه باقلا خریدیم منم کمی باقلا چیدم خوردم :D

حالا یکی نبود بگه اخه آدم عاقل با کفش 5سانت میره تو مزرعه {پاهام درد گرفته بود...

بعد اون هم رفتیم سبزی فروشی {یه مزرعه همون خارج شهر بود دیگه}

.ااای بوی سبزیش آدمو مست می کرد ....


+ فک نکنم کسی از من تنبل تر تو پست گذاشتن باشه {این مال 2هفته پیشه }:D



ته خطی ...
۲۰ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر


یکی از بدترین شرایط واسه آدم گیر کردن تو بی آبیه...

تمام بعد از ظهر آب قطع بود یعنی از خواب که بیدار شدم دیدم ع آب نداریم...

خداییش این قدیمیا تو کم آبی و گاهن بی آبی چیکار می کردن؟؟

سختیش اون جاست که آدم نمیتونه یه گلاب .......راحت بره

بعد از ظهر برنامه ریزی کرده بودم واسه دوش گرفتن که پرید الا آب هست ولی حوصله نیست...


+ بی آبی بد دردیه


بی ربط نوشت:دلم واسه دوستان تنگ شده..تیرزاد و داش سهیل و میرزا بی معرفتا معلوم نیست کجان...



ته خطی ...
۱۹ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر


دیشب خواب دیدم ازدواج کردم البته نمیدونم طرف کی بود حتی اسمشو هم نمیدونستم

{خیلی خوش تیپ بود ....}

+فک میکنید قراره بمیرم؟؟نیست میگن خواب ازدواج یعنی مردن واس همین میگم

امروز ظهر خواب دیدم تو یه خونه بودم یه پسری هم بود خیلی خودشو می گرفت

از خونه زدم بیرون پسره هم همزمان اومد بیرون یه زیر چشمی با خشم نیگام کرد و رفت

یهو یکی صدام کرد سرمو برگردوندم دیدم یه پسره دم در یه خونه وایساده منو نیگا می کنه

رفتم روبروش وایسادم میگه: عزیزم خوب شد اومدی شام چیزی نداریم؟؟

من: هاااا چی ؟؟؟؟

میگه:بیا بریم تو داداشت واسمون ماهی فرستاده واسه شام آمادشون کنیم

مامان رو دیدم واسش دس تکون دادم اومد پیشمون

پسره میگه مامان جان بریم تو ...

مامان:نه اشکان خونه کار دارم

من:بریم دیگه مامان داداش ماهی گرفته همینو درست می کنیم تا بابا هم بیاد کنار هم باشیم...

{یه قابلمه پر ماهی فیله شده و تمیز تو دست پسره بود }

هیچی دیگه از خواب پریدم

+ پسره خیلیییی خوش تیپ بود تازه خونش هم بزرگ و ویلایی ته یه باغ بزرگ 

من از دیشب تا الا دو بار شکست عشخی خوردم ...من اشکانمو میخاااام...

+ یکی به من دستمال بده آب مماغ داررررم...


جدی نوشت :{همیشه یکی از فانتزیام این بود که اسم نیمه گمشدم اشکان باشه فامیلیش هم راد}

دیونه هم خودتونید:D



ته خطی ...
۱۷ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر


این هفته پست آخر هفته نداریم....

ته خطی امروز تمام وقت منزل بوده امروز یه خبراییه...خبرای خوووب

گیلی لی لی لی ...ها نه ببخشید این نبود ...تفلده عید شما مبارک...

امروز تولد داداش بزرگه و داداش کوچیکست..

یعنی هر دو تو 16 خرداد متولد شدن اما با 14 سال اختلاف سنی...

داداش کوچیکه بسیار خوش دستور می باشد دستور کیک 3طبقه داد

منم که تنبل یه چیزی سر هم کردم واسش ...

هر سال کیکشونو من درست می کنم امسال این شکلی شد....




+ کادو هم نگرفتم خو پول نداشتم...:D



ته خطی ...
۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

خیلی سخته یه پدر و مادر تو یه شب 2تا پسرشونو با هم از دست بدن....
چند روز پیش دو تا داداش راه افتادن طرف قم {واسه زیارت}شب تو راه تصادف کردن
ماشینشون خورده بود به یه کامیون هر دو از دم جون دادن ...
تیکه تیکه شده بودن طوری که قابل شناسایی نبودن....
یکی از دوستاشون هم همراهشون بوده دوستشون بعد از 1ساعت فوت کرد
دیروز تشییع جنازشون بود پسر بزرگتر یه پسر 7ساله و یه دختر شیرخواره داره
پسر کوچیکه هم نامزد داشته...
از اقوام بودن...خدا به پدر و مادرشون صبر بده...

+یه اصطلاح دارن لرا میگن 2تا داداش با هم یه راه نرن...
{منظور اینه اگه اتفاقی افتاد واسه یکیشون بیفته نه هر دوتا}


ته خطی ...
۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر