::: خط خطی :::

۱۹ مطلب با موضوع «اندر احوالات من» ثبت شده است


داداش بزرگه از پا سیستم بلند شد اومد کنار اپن واساد منم تو آشپزخونه بامیه درس می کردم

برگشته میگه ته خطی ویندوز پرید

- چی؟؟

+ ویندوز سیستم پرید

- برو بابا مسخره نکن حوصله ندارم

+ بجون خودم پرید

یهو یادم افتاد کلی برنامه و اطلاعات رو دکستاپ داشتم جیغم بلند شد...با هم دعوامون شد

داداش میگه اصن پرید که پرید فدا سرم

من :از جلو چشام دور شو نمیخوام قیافتو ببینم

اصن نیگاش می کردم داغ دلم تازه میشد

داش کوچیکه اومده میگه چرا ویندوز رو پروندی؟

میگم من نبودم بابا

دست انداخت تو یقم شاکی گفت : من 2گیگ برنامه نرم افزار اندروید رو دکستاپ داشتم

دستشو پس زدم و داد زدم به من چه مگه من پروندمش من خودم 3 گیگ برنامه روش داشتم همش پرید


کلی برنامه نرم افزاری {حجم بالا } که کلی وقت واسه دانلودشون گذاشتم...

کلی آهنگ که تو وب لانتوری و بقیه دوستان دانلود کردم...کتابا و رمانامو که نگو شاید 50 -60تا

کلی سخنرانی از حاج عاغا دانشمند- تهرانی و مومنی که تازه دانلود کرده بودم

کلی کلیپ و فیلم آموزشی - تمام عکسای یادگاری آخر هفته و شخصی واینترنتی و.. {1000تا می شدن }


+1 : از دست خودم هم کفری ام اخه یکی نیست بزنه تو گوش منو بگه اخه کله خراب

تو که رم گوشیت2 گیگه چرا عکساتو تو اون خراب شده نگه نمیداری که همچین روزی

غصشونو نخوری {همیشه خدا از این دو گیگ 100مگابایتش پره اون هم آهنگه قدیمیه}شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز


+2 : اصن همیشه یکی باس باشه یه گندی به حال من بزنه....



ته خطی ...
۳۱ تیر ۹۳ ، ۱۶:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر


یه ذره از پوست گوشه ناخن انگشت دستم بلند شده

کشیدمش تا جدا شد......

ااااااخ لعنتی دردش از زخم خنجر هم بدتره....



ته خطی ...
۳۱ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر


امشب مهمونی بودم دایی مامان با خانمش از مکه اومدن مراسمشون امشب بود

غذای امشب خوشمزه بود ولی کم بود حداقل واسه من که کم بود

سیر نشدم....

دیروز صبح با مامان رفتم خونه دایی {دایی و خانمش اصرار کردن بریم}

تا عصر موندیم یه سری کار بود که کمکشون انجامیدیم {انجام دادیم}

فردا صبح باید برم اتحادیه قرار بود چهاردهم یا پونزدهم برم واسه ثبت نام آزمون فنی حرفه ای

حافظه واسم نمونده همش یادم میره کاش دیر نشده باشه

{دروغ گفتم آمادگی امتحانو ندارم کاش دیر شده باشه بیفته ماه دیگه}

دلم یه خواب طولانی و بلند میخواد تو یه اتاق تاریک با یه کولر گازی روشن که هوای اتاق رو

حسابی سرد کنه یه پتو بندازم رو خودم و تخت بخوابم بدون هیچ سر و صدایی}

چند روزه کارم زیاد بود خواب درست و حسابی نداشتم....


+خسته ام ولی هنوز هستم....



ته خطی ...
۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

پرتقال



دیروزتا عصر کلی کار انجام دادم عصر مامان خواست بره خونه خان دایی کمکشون کاری انجام بده

تا ساعت 1نصفه شب اونجا بودیم دیشب به اندازه 1400-1500نفر پرتقال و خیار شستیم

البته دخترای دایی هم بودن کلی هم گفتیم و خنده کردیم

شب هم نشستیم به بسته بندی میوه و شیرینی ها بنده به شخصه دستم تو شبرینی ها بود

دخمل خیلی خوفی هم بودم اصلا هم ناخونک نزدم

از دیشب عجیب دست چپم درد میکنه {امونمو بریده دلم میخواد از جا بکنمش راحت بشم}

صبح ساعت 5رفتیم استقبال خان دایی و خانمش راستی دایی و زن دایی مامان هم بودن

هر 4تاشون با هم رفتن و برگشتن

{با اینکه دیشب فقط 4ساعت خوابیدم ولی امروز خیلی سرحالم}

 زن دایی گفت واسم سوغاتی آورده اما هنوز بهم ندادتش:D

صبح از خونه دایی برمی گشتم

پسر دایی:کجا میخوای بری بمون تا عصر

من:نه دیگه برم شما هم استراحت کنید

+:بمون بابا دور همیم قراره مرغ بیارن بمون مرغا رو پاک کن

-:ای بابا من که کار کن نیستم یادت نیست دیشبو

+:میدونم بابا هر چند کار کنی هم نیستی بیشتر زحمت و دردسری بمون محظ خنده

-:مگه من دلقکتونم

{اصلا کمرم زیر این یه حرف خورد شد حالا من تنبل باید به روم بزنن عایا}

+:حالا اینو بذار سرت عکسی ازت بگیرم

{کلاه حاجی رو گذاشت سرم عکس گرفت}

-:عکسو برام بلوتوث کن

+:گوشیم بلوتوث نداره اصلا نمیدمش:D

{میخواستم بذارمش دور هم بخندیم ندادش:D}



+ امروز از اون روزاییه که ته خطی بسیار سرحال و خوشحاله

و هیچ چیز این خوشحالی رو نمیتونه از بین ببره حتی وجود ......و بچه هاش: دینگ دینگ




ته خطی ...
۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۳۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ نظر