::: خط خطی :::

۲۳ مطلب با موضوع «خانوادگی» ثبت شده است


دیشب داداش دومی از بیرون اومد از دم در صدا زد پ مامان و بابا

داداش بزرگه گفت رفتن بیرون

داداش دومی: ته خطی هم رفته

صداش کردم بیاد تو اتاق دستاش سیاه بود یه پارچه تو دستش بود و یه دسته چوبی از پارچه بیرون بود

داشتم کیک شکلاتی میخوردم

گفت :دستات تمیزه

گفتم :هیشکی به اندازه من تو دنیا تمیز نیست...

گفت :اینو بگیر دستت بکش بیرون ...دسته چوبی رو گرفتم از تو دستش در آوردمش

وااای چه چیز توپ و خوش دستی بود...

میگم واسه کی درستش کردی؟؟

میگه واسه خودم...

میگم بدش به من...{ با التماس}

میگه برو بابا تو میخوایش چیکار

میگم میخوام بذارمش تو کیفم هر کی مزاحمم شد با این شقه شقه اش کنم :D

داداش بزرگه: آخه دختر خل این تو کیف جا میشه :D

من: دیگه شما با اونش کار نداشته باشید واسش یه کیف بزرگ میخرم...:D

شیطنتم گل کرده بود گرفته بودمش دستم و هی می چرخوندمشو باهاش

حرکات نمایشی در میاوردم و باهاش سر به سر داداشا میذاشتم...

من :به نام نامی حق یکی گردن خوشگلشو بیاره وسط میخوام شمشیرمو امتحان کنم:D

داداشی یه دعوا راه بنداز بریم جنگ من دلم دعوا میخواد...

مثل ساموراییا گرفتم دستم و اماده حمله شدم...راه بیفتین دیگه من آماده ام

 کاش تو کوچه دعوا بشه منم برم ...جنگ جنگ تا پیروزی

البته بگما اگه اینو بدید به من میام دعوا اینو ازم بگیرن در میرم گفته باشم...

داداشا هم میخندیدن

داداش دومی: ته خطی یکی از بچه ها گفت اون چاقویی که واسه تو درست کردمو بدم بهش

من :ب کی؟؟

داداش دومی :سعید....گفتم ته خطی بردتش نمیدتش

{سعید پسر عممه}

من: سعید غلط کرد به 100تا مث اون نمیدمش

داداش:گفتم نمیدیش اصرار کرد گفت بگو سعید گفته سرشو کلاه بذار یه جوری ازش کش برو

من: به خوابش هم نمیبینتش

وسط مسخره بازیام گوشی داداش دومی زنگ خورد برداشته داره حرف میزنه و همزمان به کارای من میخنده...

به پشت خطی میگه :نه بابا دارم به ته خطی میخندم داره شمشیر بازی می کنه آره بهش گفتم

گفت سعید غلط کرد بمیره هم بهش نمیدمش...{بعد بلند خندید}  برو بابا

تو کی هستی که میخوای اونو از دست ته خطی بگیری

با همون خط خطیت می کنه اونو یادگاری از من برداشته

یه نیم ساعتی با شمشیر مسخره بازی در آوردم داداشارو هم کلی خندوندم

حسابی خسته شدم و رو فرش ولو شدم داداش پارچه رو آورد جلو گفت

بسه دیگه بزارش رو این ببرمش گذاشتمش نیگاش کرد

گفت ع دست خودم که از دست تو تمیز تر بود ببین جا انگشتات رو تیغه اش مونده..

من :آره جون خودت اونا قبلا روش بودن...:D

{دوروخ گفتم از تمیزی برق میزد ولی این آخرا جا انگشت رو تیغه اش مونده بود}...

این چاقوییه که داداش دومی واسم درست کرده...



ته خطی ...
۲۸ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۳ نظر
همیشه به مامان غر میزدم که چرا صبح خیلی زود چایی درست می کنه
چون تا من بیدار میشم چایی سرد یا ولرم شده البته گاهی همون هم گیرم نمیاد
نه اینکه بنده زیاد اهل چایی باشما یا اینکه چای داغ بخورم
اتفاقا همیشه چایی رو میذارم ولرم بشه بعد میخورم...
امروز طبق معمول 9 بیدار شدم رفتم واسه خودم چای ریختم گذاشتم رو میز
همینکه میخواستم بشینم رو صندلی یهو لیوان چای ریخت روم از زیر سینه تا روی زانو سوختم
ولی خوب خداروشکر چای زیاد داغ نبود و فقط کمی پوستم قرمز شده
2ساعت بعد داشتم ناهار درست می کردم روغن پاشید رو دستم و دستم سوخت



خوب هفته ای که اینطوری شروع بشه چطوری تموم میشه؟؟

+ ته خطی اوووف شده {آیکون گریه}


ته خطی ...
۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر


داداش بزرگه خبرای خوب آورده واسه کارشناسی ارشد مجاز شده

روز بعد اومده میگه دوستام وقتی شنیدن گیر دادن که باید بهشون شیرینی بدم

ته خطی: بهشون شیرینی دادی؟؟

داداش:نه هنوز

ته خطی: حق نداری بهشون بدی {با عصبانیت}

داداش :چرا؟؟{با تعجب}

ته خطی:قبل از همه به ما گفتی پس باید اول به ما شیرینی بدی

داداش: ع یعنی شما هم میخواید؟؟

ته خطی: اصلا حدیث داریم شیرینی ایی که به خانواده رواست به دوستان حرامه :D در ضمن شیرینی تر بگیر

هیچی دیگه نیم ساعت بعد اون شیرینی هارو خرید واسمون...


+شرمنده بابت کیفیت عکس شب بود دیگه نورش کم بود...



ته خطی ...
۰۵ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر

کی بود به من می گفت پسرا مظلومن؟؟ کی بود واسه داش کوچیکه من دل می سوزوند؟؟

کی بود به من گفت خبیث؟؟کی بود به داش من گفت بیچاره؟؟

کی بود ها؟؟؟

عصری داش کوچیکه اومد نه گذاشت و نه برداشت یه لگد حواله بنده کرد منم بی اعصاب

واسش خط و نشون کشیدم که اگه دستم بهت برسه ال و بل......

یه نمکدون دستش بود وسط دعوا یهو پرتابش کرد طرفم و صاف اومد زد تو چش راست بنده...

دستمو گذاشتم رو چشم و افتادم رو زمین ...

مامان:چی شد؟؟؟

داداش:با نمکدون زدم تو چش دخترت

مامان:ته خطی پاشو ببینم چشت چش شده...با توام پاشو کور شدی؟؟

بلند شدم و همونطوری که دستم رو چشم بود رفتم طرف آینه

مامان هم با یه خط کش فلزی رفت به حساب داش کوچیکه برسه ..منم دل رحم

خودمو انداختم وسط و خطکش رو از دست مامان گرفتم و گفتم ببین مامان هیچیم نشده گناه داره نزنش

مامان رفت عقب نیش داداش هم باز شد...منم که دل رحم...با مشت و لگد افتادم به جونش

من:کصافد حالا درسته نذاشتم مامان بزنتت ولی خودم که دیگه باید بزنم...

خداروشکر جاش کبود نشده ولی بالای ابرو و زیر چشم شدید درد می کنه....


+ باز بیا بگو گناه داره...طفلک و ال و بل....



ته خطی ...
۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ نظر


داداش کوچیکه دراز کشیده تو اتاق داره درس میخونه همینطور که بالا سرش وایسادم بلند به مامان میگم

+حالا چه مدلی میخوای مامان؟؟...

تا حرفمو تموم می کنم ناخداگاه با پا یه ضربه آروم میزنم به پهلو داداش..

+خفه شو صد بار گفتم تو کارای من و مامان دخالت نکن

داداش:من که چیزی نگفتم

+:باز حرف زد میگم حرف نزن


------------------------------------

تو اتاق کنار داش کوچیکه نشستم مامان هم تو آشپزخونه ناهار می پزه

یهو یه شوت بلند و کشدار زدم...

{از اونجایی که مامان تو اینطور مواقع پوست از سر بنده می کنه }

خیلی سریع و بلند رو به داداش گفتم: بی شعور درستو بخون چرا شوت می زنی؟؟

+:کی من؟؟؟من اصلا شوت بلد نیستم بزنم...

مامان: بجا این کارا درستو بخون تا کتک نخوردی...

من:


داداش:


مامان:Rolling Pin


--------------------------------------------------------------


مامان چند تا شیشه ی مربا رو گذاشته میگه ته خطی بیا اینا رو ببر بذار تو یخچال طبقه پایین

میگم مامان اینا که تو دستم جا نمیشه بذار رو یه سینی تا ببرم

میگه پ با چی موندی برو سینی بیار ببرشون دیگه

سینی آوردم و مرباها رو توش چیدم 9تا شیشه بزرگ و کوچیک ....بلندشون کردم

من: ع مامان اینا خیلی سنگینن

مامان:ببرشون ...... که نمیخواد بیفته

مامانه من دارم؟؟

من دیگه حرفی ندارم...




ته خطی ...
۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۳ نظر