::: خط خطی :::

۱۷ مطلب با موضوع «اصن یه وضعی...» ثبت شده است


از تی وی فیلم میداد به داداش بزرگه میگم : ع اینو نیگا شبیه نیما یوشیجه فقط این کمی صورتش تپلتره و....

روز بعد وقت افطار نشستیم سر سفره داشت همون فیلمه رو میدا باز بحثش افتاد 

به داداش بزرگه میگم : ع باز نیما یوشیج اومد

داداش رو به مامان میگه :مامان این دخترت چی میگه ؟نیما یوشیج کیه؟ {با قیافه جدی}

مامان : نمیدونم والا 

من : شـ ـکلـک هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

داداش: چند روزه ته خطی مشکوکه همش اسم نیما رو میاره فک کنم ریگی تو کفششه {بعد نیشخند میزد دزدکی}

مامان: آخرش بلایی می گیرتش همش هم پا این نته و....{ با حرص }

باز هم من : شـ ـکلـک هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

داداش: خلاصه مامان مواظب این دخترت باش این روزا زیاد اسم نیما یوشیجو میاره مشکوکه 

مامان : بیخود کرده حالا این نیما جوونه یا پیر ؟؟

داداش: نمیدونم از دخترت بپرس ...

و همچنان من : شـ ـکلـک هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه


+ اخه این داداشه دو بهم زنه من دارم.....



ته خطی ...
۰۵ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ نظر


از ختم قران برمی گشتیم آش رشته نذری بهمون دادن یه قابلمه کوچیک با  یه کاسه جدا

قابلمه دست مامان بود و منم کاسه رو گرفتم تو دست و راه افتادیم بیایم خونه

از خیابون رد میشدم یه ماشین اونطرف خیابون نگه داشت وقتی رسیدم اونطرف خیابون

پسره {راننده} دنده عقب گرفت و جلو پام نگه داشت {یه پیرمرد هم کنارش بود فک کنم باباش بود}

راننده :ببخشید خانم آش رشته از کجا خریدی؟؟

من : نخریدم نذریه

راننده: ببخشید مرسی ازتون

من: بفرمایید {کاسه رو گرفتم طرفش}

مامان همزمان گفت همینو ببرین و....

  منم یبار دیگه تعارفش کردم ...

راننده : نه دیگه مرسی ببخشید 

بیچاره خجالت کشید از قیافش معلوم بود 

بعد هم راه افتاد و رفت کمی جلوتر نگه داشت ....

چند متر جلوتر مامان میگه : اخ دیدی ؟؟کاش اون کاسه آش رو میدادیم بهشون

من :خو نبرد ما که میخواستیم بدیم

مامان: اخ کاش آش میدادیم بهشون 

من : میخوای بدو بدو برم دنبالشون کاسه رو بدم بهشون و بیام 

مامان : D

دیگه نزدیک خونه بودیم خانمه از کنارمون رد شد بو آش رشته هم میومد 

مامان : نچ مدیونی مردم اومد گردنمون بوش کوچه رو ورداشته

من : اهوم میخواستی از زن دایی نگیری تازه پسره و باباشو چی بیچاره ها فک کنم هوس کرده بودن

مامان که انگار باز یادش افتاده بود : اخ اخ کاش اون کاسه آش تو دست تو رو میدادیم بهشون

من : خو نبردن تقصیر ما چیه

مامان: مدیونیشون گردنمون نیاد

من : ای بابا میخوای برم بگردم پیداش کنم بزور آش رو بدم بهش و............

مامان:  :D

اومدیم خونه واسه بابا تعریف کردیم بعد یجوری منو نیگا می کنه و میگه : اخ خوب اون کاسه دستتو میدادی بهشون

من : ای بابا پدر من خو نبرد 

بابا : ولی کاش میدادی ببره 

من : واااای میخواید برم کوچه پشتی رو بگردم پیداش کنم آش رو بدم بهش و.......


+ این آش دست ما شده بود فیلمی......


ته خطی ...
۲۹ تیر ۹۳ ، ۱۲:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر


یکی از بدترین شرایط واسه آدم گیر کردن تو بی آبیه...

تمام بعد از ظهر آب قطع بود یعنی از خواب که بیدار شدم دیدم ع آب نداریم...

خداییش این قدیمیا تو کم آبی و گاهن بی آبی چیکار می کردن؟؟

سختیش اون جاست که آدم نمیتونه یه گلاب .......راحت بره

بعد از ظهر برنامه ریزی کرده بودم واسه دوش گرفتن که پرید الا آب هست ولی حوصله نیست...


+ بی آبی بد دردیه


بی ربط نوشت:دلم واسه دوستان تنگ شده..تیرزاد و داش سهیل و میرزا بی معرفتا معلوم نیست کجان...



ته خطی ...
۱۹ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر


من نمیخوام دستم به خون هیچ جوجه ای آغشته بشه و تصمیم گرفتم فقط بهشون خوبی کنم

ولی نمیدونم چرا همش همه چی برعکس میشه جوجه هامو که معرف حضورتون هست اینا  رو میگم

یکیشون چند روزی ناخوش بود یعنی حس می کردم بی حاله {فک کنم سرماخورده بود}

غذا نمیخورد و یه گوشه می نشست و فقط نیگا می کرد دیروز دیدم اینطوری فایده نداره

با این کاراش از گشنگی می میره از تو حیاط آوردمش طبقه بالا و گذاشتمش رو تراس

واسش آب و دونه گذاشتم نمیخورد منم خودم به خوردش دادمشون

{دهنشو باز کردم و دونه انداختم تو دهنش آب هم دادم بهش}

بعد هم واسه خوب شدن سرماخوردگیش بهش شربت سرماخوردگی دادم...

دو دقیقه بعد یهو جوجه افتاد به بال بال زدن خودشو میزد زمین و میپرید هوا {عین مرغ سرکنده ها}

1دقیقه ای رو بال بال زد و بعد افتاد و مرد ...

خب چیکار میشه کرد عمرش به دنیا نبود....

و بدین وسیله یکی از جوجه ها از دور رقابت های زنده ماندن جوجه ای حذف شد


+داداش بزرگه می گفت باید شربت مخصوص سرماخوردگی طیوری که تو طاقچه انباری بود

رو بهش میدادم ...بابا این حرفا چیه شربت شربته دیگه جوجه بی ظرفیت بود



ته خطی ...
۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ نظر


صدای ارگ عروسی میاد فک کنم کوچه پشتی باشه داره لری میزنه


{تو عزیز هونمی دور خمش گل بکارت تو بوته رازونمی} لری و با ریتم بخونید


لامصب صداش بلنده انگار بغل گوشت دارن میزنن آدمو به رقص میندازه


دوستان بنده نظرم عوض شد رو آموزشای من اصلا حساب نکنید 


من واسه هیشکی فداکاری نمیکنم اوضاع خطریه دلیلش هم تو ادامه مطلبه


+از وقتی این عکسو دیدم نظرم عوض شده

ته خطی ...
۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر