::: خط خطی :::

۱۲ مطلب با موضوع «تعطیلات خود را چگونه گذراندید» ثبت شده است


این هفته پست آخر هفته نداریم....

ته خطی امروز تمام وقت منزل بوده امروز یه خبراییه...خبرای خوووب

گیلی لی لی لی ...ها نه ببخشید این نبود ...تفلده عید شما مبارک...

امروز تولد داداش بزرگه و داداش کوچیکست..

یعنی هر دو تو 16 خرداد متولد شدن اما با 14 سال اختلاف سنی...

داداش کوچیکه بسیار خوش دستور می باشد دستور کیک 3طبقه داد

منم که تنبل یه چیزی سر هم کردم واسش ...

هر سال کیکشونو من درست می کنم امسال این شکلی شد....




+ کادو هم نگرفتم خو پول نداشتم...:D



ته خطی ...
۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

پنچ شنبه مامان واسه شام دلمه درست کرد...

رفتیم بام شهر تا نیمه شب هم موندیم

واستون عکس گرفتم هم عصر هم شب

این هم نمای قسمتی از شهر من...


این هم قسمتی از بالای بام شهر {شلوغ بود }

این هم یه عکس 180درجه 


-----------------------------------------------------

جمعه ظهر عروسی دعوت بودیم دلم نمیخواست برم اما به اجبار بابا رفتم

بعد از عروسی هم رفتم روستا خونه عمو عصر هم برگشتیم.....

+ تموم...



ته خطی ...
۱۰ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر


آخر هفته با همون اکیپ همیشه زدیم بیرون البته با چند نفر اضافه...{یکی از دختر داییا با شوبرش-یه دختر دایی با پسرش}

خب دیروز یبار دیگه فهمیدم نباید زود قضاوت کنم...پسر عمه و خانواده دایی قبل از ما رسیده بودن محل مورد نظر

پایین کوه یه خونه بود یه خونه دور از روستا پشت و اطراف خونه کوه و یه چشمه

{خونه مال آقای مرادی بود -مغازه آقای مرادی همسایگیمونه و دوست پدر گرام}

وقتی دیدم مرادی وخانمش و 2تا پسرش هم همراهشونه به شدت ناراحت شدم اصلا دلم نمیخواست با کسایی که برخوردی نداشتم

روزمو بگذرونم {معمولا نسبت به آدمای تازه وارد تو زندگیم همین حس رو دارم}...

ته خطی به شخصه اون لحظه حاضر بود یک ساعت راه رفته رو تو اون بر بیابون پیاده برگرده خونه...ولی پدر نذاشت

خب قضاوتم اشتباه بود چون خانم مرادی واقعا اخلاق خوبی داشت و ایضا آقای مرادی بدون هیچ تکبری...

قبل از ناهار بارون تندی گرفت یه ربع تو خونه موندیم تا بند اومد خیلی زود زمین بعد از بارون خشک شد

بعد از ناهار کنار چشمه رفتم و با پدر و علی هم رفتم کوه نوردی{نامردای تنبل هیشکی نیومد بابا هم خودمو تنهایی برد}:D

تو راه سگای عشایر اون نزدیکی بهمون حمله کردن سریع سنگ برداشتم و برگشتم عقب {خو واسه دفاع بود}:D

بعد علی بهشون سنگ زد اونا هم سرگرم سنگ شدن ما هم در رفتیم ..دیگه دنبالمون نیومدن...

دیگه بیخیال بقیه اش حوصله حرف زدن ندارم {آیکون ته خطی تنبل}فقط خوش گذشت

کلی خندیدیم و غیبت کردیم {خداوند ببخشاید} عکسای خونه و اطرافش رو گذاشتم خودتون ببینید...


{دهانه چشمه رو این مدلی کرده بودن واسه استفاده راحتتر}

این هم عکس ته خطیه که از همون ابتدای با زیر شلواری تو خونه ای رفته بود...{نخند خیلی هم خوشگله}کلیک


+ جای دنجی بود....

پ.ن1 :یه خونه تو سکوت دور از هیاهو ...زندگی کردن تو اینطور مکانایی رو دوس دارم البته تنهایی نه {با نمیه گمشده}...


پ.ن2 : داره بارون میزنه صدای رعد و برق میاد {خدایا شکرت}




ته خطی ...
۰۳ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر


بابا و پسر عمه اخلاقای خاصی دارن دقیقه نودن یعنی یهو تصمیم میگیرن بزنن بیرون خیلی هم پایه همدیگه ان

مثلا همین آخر هفته شب جمعه ساعت 12 علی زنگید به بابا که فردا رو بریم آبسرده {بروجرد} بابا هم پایه گفت بریم مهمون علی بودیم

صبح واسه نماز که بیدار شدم عجیب دلم آش رشته میخواست همون موقع درست کردم

کلی راه بود کنار یه رودخونه اطراق کردیم آش رشته این هفته رو بیرون خوردیم خیلی چسبید

طبیعت خوبی داشت زدیم به کوه اونجا ازبوه {آویشن } پینه کویی {پونه کوهی یا همون اورگانو} چیدیم

کنار رودخونه هم پینه {پونه} جمع کردیم ....دوستان پونه با پونه کوهی خیلی فرق داره هم از نظر ظاهری هم بو و هم...خخخخ باطنیشو نمیدونم

چرت ظهر اون هم کنار رودخونه حال عجیب و البته خوبی داشت دور از جمع جایی که فقط صدای آب میومد و بس جای خواب یک عدد ته خطی

برگشتنی هم رفتیم کنار یه رودخونه ی بزرگتر...حوصله تعریف ندارم خودت عکسارو ببین


پونه

پدر ته خطی در بالادست در حال پینه چیدن...

طبیعت3

تو تصویر وسط 2تا کوه {جایی که آفتابیه} ابتدای شهر بروجرده...

درخت زالزالک

درخت زالزالک....

نوژی ور

ما به این آبی ها لری میگیم {نوژی ور} نمیدونم فارسیشون چیه...

نزدیکای غروب کنار رودخونه بزرگه...

رودخونه


رودخونه2


این 2تا آخری هم ظهر کنار رودخونه کوچیکه گرفتم...


+1- از رودخونه فیلمبرداری کردم واسه شنیدن صدای آب با اینکه حجمشو کم کردم

ولی آپلودش طول کشید از اونجایی که آدم کم حوصله ای هستم بیخیالش شدم :D

2- آخر هته ی خوبی بود....





ته خطی ...
۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ نظر


داداش تفنگ رو داده دستم تا در نوشابه رو بزنم نشونه گیری کردم قبل اینکه بزنم

میگه:ته خطی گنجشکه رو می بینی؟؟

من:کدوم؟؟

داداش:کنار آب نشسته..ببینم چیکار می کنی

تفنگ رو گرفتم طرفش هدف گرفتم و زدم همزمان با کشیدن ماشه یه جیغ کوتاه و آروم کشیدم

{از کنارش رد شد زد تو آب گنجشک پرید}

دخترای دختر عمه:چی شد ؟؟؟زدیش؟؟

من:اوووه خدا نکنه بزنمش گنااااه داررره

{اگه میخورد بهش دق می کردم}

---------------------------------------------

وقتی داشتم ظرف می شستم دختر دومیه دختر عمه اومد کنارم

{ظرف نشسته آورده بود داد من بشورم ....پرررو}

ازم می پرسه:شوهر نکردی؟؟

من:نه شوهر میخوام چیکار؟؟

اون:مگه بده؟؟{با تعجب}

من:اره بابا حوصله داری ...دلت خوشه مجردی بهتره که

با قیافه گرفته از اشپزخونه رفت بیرون-خودش سال پیش ازدواج کرده

{من که میدونستم نیتش از این حرفا چیه پس خوبش کردم}


 وقتی تو اینجور موقعیتی قرار گرفتید و یه دختر جوون ازتون اینطور سوالی پرسید

اول ببینید داداش باب میلتون رو داره یا نه {اون نداشت یعنی داداش داشت باب میل نبودن:D}

اگه باب میل نبود خیلی ریلکس بگید شوهر میخوام چیکار؟؟اصلا مگه آدم دیوونه اس

شوهر کنه؟؟حوصله دردسر ندارم و...{ار این قبیل جوابا}

اگه دختره داداش تیکه و...داشت و یا اگه یه خانم مسن یا میانسال ازتون همون سوال رو پرسید 

یه لبخند ملیح بزنید و با ملایمت بگید:تا حالا که قسمت نشده تا خدا چی بخواد

+تو دسته دوم اگه هر چیزی جز همون جمله رو بگید ممکنه به ضررتون تموم بشه
فقط همون یه جمله {لبخند هم فراموش نشه}
+تو دسته دوم فرقی نداره طرف پسر یا داداش عزب داره یا نه
{اینطور افرادی پسر مجرد اطرافشون زیاده}

+یادتون که هست منم که قصد ازدواج ندارم فقط خواستم اطلاعات بدم خدمتتون...


ته خطی ...
۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر