::: خط خطی :::

۱۱ مطلب با موضوع «من و دوستان» ثبت شده است


با مامان و بابا رفتم بیرون تو شلوغیا همینطور غرق در افکار یهو یکی از کنارم دست برد دماغمو گرفت 

از اونجایی که گاهی ظرفیت شوخیم می چسبه کف پام با عصبانیت صورتمو برگردوندم تا با پشت دست بزنم تو صورت شخص مزبور و چندتایی 

فحش آب نکشیده بدم تو خوردش یه دختر آرایش کرده و عینکی وقتی چشم بهش خورد کل ذهنم رو زیر و رو کردم خدای من این کجای 

ذهنم قایم شده که بهش دسترسی نیست چشاشو که نیگاه کردم یافتمش با حالت تعجب میگم :نیره تویی؟بی شعور این چه بلاییه سر خودت آوردی

میگه خودمم چی کردم مگه

بهش دست میدم و می بوسمش احوال پرسیای معمولی  میگم تغییر کردی افتضاح خودت رو انداختیا( البته از رو مزاح گفتم)

با تعجب میگه مگه چمه چیکار کردم میگم هیچی ازدواج کردی؟

-نه

+هنوز عقد کرده ای؟

-نه

+یعنی چی پس یعنی عروسی نگرفتی یا...؟

-نه یه چیزایی پیش اومد نشد

+چی؟؟

-بعدا سر فرصت واست تعریف می کنم احتمالا بهم بزنیم

شماره هدیگرو گرفتیم 

و من یاد گذشته می افتم یاد یه روزایی که خوب بود یاد یه روزایی که بد بود و یاد یه روزایی که تلخ بود 

یاد صبح های زود تو راهرو مدرسه وقتی با نیره روبرو میشدم محکم بغلم می کرد و می بوسیدم یکی دوتا سه تا ....

بوسه های صدا دار اونوقت صداشو نازک می کرد و به لحن بچگونه :صبح بخیر مامان ته خطی دلم واست تنگ شده مامانی 

دیشب کجا رفته بودی منو تنها گذاشتی هااان ؟؟و...........مامانی تو دیگه دخترتو دوس نداری اره؟ اره خودم میدونم دوسم نداری

و.............یه قسمتاییش سانسور شد از بس دختر بی تربیتی بود:))

+روزگار تلخ و شیرینی بود گذشت گذشت چه خوب که گذشت





ته خطی ...
۱۵ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر


1- مهمونی به خوبی و خوشی تموم شد خوش گذشت دختر عمو کتابارو واسم آورد

اما 2-3تاشون کمه و حالا بنده کاسه چه کنم گرفتم دستم که بقیه رو از کجا گیر بیارم


2-دیشب رفتیم پارک یه غرفه کتاب اونجا بود هرچی تو کتاباش گشتم یه چیز به درد بخور گیر نیاوردم

گلستان..بوستان..نیما یوشیج و....به سلیقه من جور در نیومد فقط اینو تونستم بگیرم اونم واسه اینکه

بدجور دلم هوس کتاب کرده بود ..یه کتابچه هم داداش کوچیکه گرفت و پولش هم از جیب بنده رفت...


قبل پارک یه سر هم به شهر کتاب زدم تا چندتا رمان بگیرم بسته بود...


3-امروز صبح شروع کردم مثلا درس بخونم بعد فهمیدم برنامه درسی که اون خانم مدیر واسم نوشته بود

رو گم کردم هرچی هم گشتم نبود ..واقعن خسده نباشم با این هوش و حواس

امروز یه کم درس خوندم در حد 20 صفحه اصن هم خوب نیست کمه کم...


4- چند وقته حس خوبی ندارم زود خسته میشم بدنم حسابی کوفتست ... اصن خوردم

صبح ها به یه بدبختی از جام بلند میشم انگار تریلی از روم رد شده و استخونام صدا میده

نمیدونم چه مرگمه مدتیه بنیه ام ضغیف شده..

دیروز هم یه افسردگی زودگذر خر اومد سراغم بعد دلم خواست با یکی حرف بزنم

طبق معمول کسی پیدا نشد

دیگه........همینا



ته خطی ...
۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ نظر


ته خطی زندست هنوز داره نفس می کشه ولی تنبلیم میاد بنویسم:)))

دیشب واسه شام کتلت درست کردم بعد هم زنگ زدم به بابا زودتر بیاد خونه تا بریم پارک

با خانواده شام رو تو پارک خوردیم خیلی هم خوش گذشت...

مامان میگه یه غذای دیگه درست می کردی یه غذای بهتر

میگم بیخیال مادرم اصل دور هم بودنه


----------------------------------------

تو خونه نشسته بودم کارمو می کردم یهو یه چیزی پرید نشست جلوم دیدم ع ملخه

در حین گرفتنش پاش شیکست وقت عکس گرفتن هم خیلی تکون میخورد

اصن هم بچه خوبی نبود:)))



بعد هم بردم تو حیاط آزادش کردم

+ به نظرتون با یه پا میتونه زندگی کنه عایا؟؟




ته خطی ...
۱۷ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر


یکی از آشناهامون در مورد دانشگاه پیام نور ازم می پرسید گویا میخواد ادامه تحصیل بده {دیپلمه }

بخاطر مشکلاتی که داره و بچه دار بودنش نمیتونه سر کلاس بره میخواست بدونه پیام نور غیر حضوریه یا.....

در مورد ثبت نام و آزمونش هم پرسید که البته من هیچی درموردش نمیدونستم ...

دوستان کسی اینجا پیام نوری بوده یا درموردش اطلاعاتی داره؟؟؟



ته خطی ...
۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر


یکی از دوستان تو بلاگفا وب داره میخواد وبلاگشو به پرشین بلاگ انتقال بده {با مطالب و...}

ازم کمک خواست کلی تو نت سرچ کردم چیزی دستگیرم نشد

کسی میدونه چطوری میتونه انتقالش بده؟؟

اصن میشه یا نه؟؟



ته خطی ...
۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۵:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر