::: خط خطی :::

۱۹ مطلب با موضوع «اندر احوالات من» ثبت شده است


مدتی که نبودم یه سری اتفاقات هم افتاد مثلا اینکه رفتم همون موسسه بوووق و ثبت نام کردم

اونم بهم چندتا کتاب داد گفت بخون 3ماه دیگه بیا امتحانشونو بده دیگه تصمیم گرفتم سال دیگه اگه خدا بخاد .........

بیخیال عاغا فعلا دعا کنید بشه

اون امتحان فنی حرفه ای رو یادتونه که با داداش بزرگه رفتم {قبل ماه رمضون } اینجا

واسه جواب اون هم رفتم آقاهه گفت 2 نمره کم داشتی واسه قبولی

بعد منم با پررویی تمام گفتم خب حالا امتحان بعدی کی تشکیل میشه اونم گفت همین روزا ثبت نام کن 

پدر گرام رفت اسممو نوشت 3مهر امتحان دارم هنوز هم نمیدونم کتابمو کجا گذاشتم چه برسه به خوندن

آقاهه می گفت یه سوال دیگه جواب درست میدادی قبول می شدی کصافدا خو من دیگه خسته شده

پدر که عصبی شده بود می گفت این امتحانو کردی فیلمی تمومش کن بره:))))





ته خطی ...
۱۰ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴۶ نظر


وقتایی که از حالت افسردگیم میام بیرون یه کارایی می کنم مثلا    میزنم


ظهر حین انجام کار سوت میزدم مامان بی اعصاب میگه

- :******* {سانسور شد}

+: واقعا که مامان

-: مگه *****{سانسور شد}

+: وا مااامااان این چه طرز حرف زدن با یکی یدونه ی خونته

اصن فک کنم خانواده موافق بیرون اومدن بنده از افسردگی نیستن شاید اینطوری بیشتر امنیت دارن

عاغا دیشب ساعاتای یک و نیم یهو یه موش تو خونه دیدم همچین گفتم ع موش که موش بدبخت فرار کرد

رفت تو آشپزخونه منم یه پشتی گذاشتم در آشپزخونه که به خیال خودم نیاد بیرون بلکه بنده با آرامش خیال بخوابم

بعد یادم افتاد آب نخوردم فلاکس آب سرد هم رو کابینت آشپزخونست رفتم رو اپن و از اون بالا کف آشپزخونه رو دید زدم

میخواستم ببینم موشه کجاست ندیدمش سریع پریدم کف آشپزخونه فلاسک رو با 2تا لیوان گذاشتم رو اپن

و از رو اپن خودمو انداختم تو هال {به نظرم امنیتش نسبت به رد شدن از رو پشتی بیشتر بود }

همین که سر خوردم برم تو رختخواب یهو موشه خودشو از رو پشتی انداخت تو هال منم بدو رفتم رو پاسیو

 پدر رو از خواب بیدار کردم بعد بابا و داداش کوچیکه هم گرفتن انداختنش بیرون

دیگه وسواس فکریم عود کرده تا چند روز تو خونه که راه میرم هی زیر پام رو نیگا می کنم

یه وقت موش زیر پام نباشه {از موشا متنفرم}

ع راستی سلام خوبین شما؟؟{یادم رفت}:))))



ته خطی ...
۱۰ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ نظر

به این نتیجه رسیدم که خوشی و شیطنتام یه تایم و زمانی داره
 شاید مثلا تو یه دوره ماهانه 20 روز یا شایدم 18 روزشو شادم اینقد که سر به سر دیگران می ذارم
 و تو خونه شلوغ می کنم که همه از دستم عاصی میشن بعد یه چیزایی پیش میاد که تموم اون
خوشیا دود میشه بقیه روزای ماه رو میرم تو افسردگی
افسردگیش هم خعلی خره مثلا کم حرف میشم اینقد که گاهی حتی حوصله گفتن حرفای عادی و روزمره رو هم ندارم
 اونوقت خیلی آروم میرم یه گوشه اتاق می شینم و یه مجله میگیرم تو دست فرقی هم نداره چه مجله یا کتابی
 همین که خانواده فک کنن سرگرم یه کاری ام و گیر ندن به سکوتم واسم کافیه مجله رو ورق می زنم
 و نیگاش می کنم ولی در واقع چیزی ازش نمی فهمم
روزایی که فقط دلم میخواد گریه کنم و هیچ حرفی نزنم
یا مثلا تو این مواقع میام نت بخش مدیریتی وب رو باز می کنم و...... دستم به نوشتن نمیره
وب رفقا رو میخونم ولی دستم به کامنت گذاشتن نمیره یا بعضی پستای رفقا رو میخونم نصفش که میرسم
 حوصلم نمیکشه وبش رو می بندم و .....
عموما وقتایی که من میرم تو افسردگی شیطنتای داداشا گل می کنه بعد وقتی سر به سر من میذارن فقط نیگاشون می کنم یا حتی ......
زیاد شدن نقطه چینای نوشتم اذیتم می کنه این نشونه حرفاییه که تو ذهنم دسته بندی نشدن
شاید هم هنوز هویت نگرفتن و واسم غریبه ان نمیدونم چی ان ولی ازشون خوشم نمیاد
این روزا خنده هام تظاهره سعی می کنم شاد باشم یا حتی گاهی شوخی کنم با خانواده ولی نمی تونم انگار یه چیزی نمیذاره
بابا دیروز رطب خریده منم عاشق رطب
میگه ته خطی بیا ببین چه رطبی واست گرفتم بیا بخور
دلم میخواست بلند شم برم پیش بابا یا حتی بگم الا میام نشد به نیگا کردن اکتفا کردم و دوباره سرگرم کارم شدم
الا از اون مواقعیه که ذهنم خیلی چرت میگه نمیتونم حرفای مخمو کنترل کنم خیلیاشو خفه می کنم
بعضیا دیگشون از زیر دستم در میرن و می پاشن بیرون مث الا

 + دیشب داداش بزرگه روز دخترو تبریک گفت 15 تومن به عنوان کادو بهم داد
روز همه دخترا مبارک




ته خطی ...
۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ نظر


رفتم شرایط ثبت نام تو موسسه بوووووق رو بپرسم خانمه تمام موارد رو داشت تو ضیح میداد
پرسیدم

+: هزینه ثبت نام چقده؟؟

- : والا سال گذشته 900 بوده الا شده 500 که ما ماهی 50 ازت می گیریم........

{ افکار بنده وسط توضیحات خانمه}عهه چه ارزون 500تومن .. تصمیم داشتم وقت ثبت نام یکجا پرداختش کنم

همین که گفت ماهی 50 با خودم گفتم تف به 500تومن که عادم بخواد قسطی پرداختش کنه اخه 500هم پولیه

بعد تازه دوزاریم افتاد ...

+: یعنی 500هزار؟؟؟

-: بله عزیزم 50تومنش وقت ثبت نام می گیریم بقیشو تو 10 قسط بده حالا واسه تو یه تخفیف هم میدم

بنده خیلی تلاش کردم فکمو اون لحظه جمع کنم ولی چندان موفق نشدم.....

خانمه گیر داده که تا فردا پول رو بیار اسمتو بنویسم که فردا شب سایتا می بنده و....

فک کرد من خرم میخواست بکنه تو پاچم بررررو بابا من اگه 500هزار داشتم الا اینجا نبودم.....

رفتم یجا دیگه پرسیدم شرایطشونو منم که همش گوشه ذهنم گیر هزینه بود

+: اونوقت هزینه اش چقد میشه؟؟

-: تا سال پیش 500 بوده الا شده 300 ---- 150 موقع ثبت نام میگیرم بقیه اش رو بعدا ....

+: تا کی فرصت ثبت نامه؟؟

-: اگه امروز بیاری که خوبه نشد تا یکشنبه آینده نهایتا ....

خوب این شرایطش به مراتب بهتر بود ولی مشکل اینه که بنده الا فقط 500تومن دارم {اشتباه نکنیدا 500 تک تومن}

دیگه باس ببینم پدر گرام کی دست می کنه تو جیب مبارک...


+ 6قطعه عکس هم میخواد دیگه امروز برم عکس بگیرم {اخ که بدم از عکس انداختن میاد }



ته خطی ...
۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ نظر


نماز صبح رو خونده بودم 7 صبح بود خیلی خوابم میومد تصمیم گرفتم دوباره بخوابم 

در شیشه ای شروع کرده بود به لرزیدن {این یعنی زلزله اومده} منم فقط نیگاش می کردم

مامانم میگه: داره زمین می لرزه؟؟

با بی حاله میگم : عاره زلزله است

مامان و بابا بلند شدن از خونه زدن بیرون داداش بزرگه و کوچیکه رو هم خبر کردن رفتن رو تراس

از در خونه سرمو بردم رو تراس و نیگا می کنم ...

چشام از زور خواب باز نمیموند آروم برگشتم و سر خوردم تو رختخوابم بیخیال زلزله دلم فقط خواب می خواست

تا ظهر چند باری لرزیدیم خدا به خیر بگذرونه ...



ته خطی ...
۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر